- مشخصات كتاب
- جلد ۱
- نويسنده :ابن ابي الحديد
- مقدمه مترجم
- مقدمه
- خطبه (1)
- خطبه (2)
- خطبه(3)
- خطبه(5)
- خطبه(6)
- خطبه (8) (189)
- خطبه (11)(199)
- خطبه (12)
- خطبه (13)
- خطبه (15)(219)
- خطبه (16)
- خطبه(19)(226)
- خطبه(20)
- خطبه(22)(239)
- خطبه(23)
- خطبه(25)(273)
- خطبه(26)
- خطبه(27)
- خطبه(29)(393)
- خطبه(30)
- خطبه(31)
- خطبه(32)
- خطبه(33)
- خطبه(34)
- خطبه(35)
- خطبه(36)
- خطبه(37)
- خطبه(39)(592)
- خطبه(40)
- خطبه(41)
- خطبه(43)(604)
- پي نوشتها
- جلد ۲
- مقدمه مترجم
- بيعت جرير بن عبدالله بجلى با على عليه السلام
- بيعت اشعث با على عليه السلام
- دعوت على (ع ) معاويه را به بيعت و اطاعت و سرپيچى معاويه از آن
- اخبار متفرقه
- جدا شدن جرير بن عبدالله بجلى از على عليه السلام
- نسب جرير و پاره يى از اخبار او
- (44) اين خطبه با عبارت قبح الله مصقلة ! (خداوند مصقله را تقبيح نمايد) شروعمى شود
- (46) دعاهاى على (ع ) هنگام خروج از كوفه ، براى جنگ با معاويه (68)
- (47) از سخنان على عليه السلام درباره كوفه (104)
- (48) خطبه على عليه السلام ، هنگام عزيمت به سوى شام
- (51)(120)ازسخنان على(ع)هنگامى كه ياران معاويه بر شريعه فرات دست يافتند و ياران حضرت را ازآب بازداشتند
- (52)گزيده يى ازاين خطبه به روايتى قبلا آورده شده(186) وآنچه كه اينك مى آوريم به روايت ديگرى است كه با يكديگرتفاوت دارد
- (53) از سخنان على (ع ) درباره بيعت
- (54)ازسخنان علي(ع) هنگامى كه يارانش تصورمى كردند دراجازه دادن براى شروع جنگ، تاءخيرشده است
- (55) [در اين خطبه كه با عبارت و لقد كنامعرسول الله صلى الله عليه و آله نقتل آبائنا و
- (56) از سخنان آن حضرت (ع ) براى ياران خويش
- توضيح
- رواياتى كه درباره دشنام دادن معاويه و دار و دسته او به على (ع ) آمده است
- درباره احاديث جعلى در نكوهش على عليه السلام
- ذكر كسانى كه از على (ع ) منحرف بوده اند
- درباره گفتار على كه فرموده : درآن صورت مرا دشنام دهيد كه مايه فزونى من است...
- اختلاف راءى در معنى سب و برائت
- معنى گفتار على كه فرموده است : انى ولدت على الفطرة
- آنچه راجع به سبقت على عليه السلام براى مسلمان شدن گفته شده است
- آنچه در مورد سبقت على (ع ) در هجرت آمده است
- (57) از سخنان على (ع ) خطاب به خوارج
- اشاره
- اخبار خوارج و سرداران و جنگهاى ايشان
- توضيح
- فرمود: مگر زمين خدا چندان گسترده و فراخ نبود كه در آن هجرت كنيد
- سران مردم بصره نيز پيش قباع جمع شدند
- حريش بن هلال برخاست و گفت
- مهلب روزى براى بازديد اطراف لشكرگاه خود سوار شد
- مصعب از بصره به قصد خوارج آمد
- ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند
- حارث بن خالد مخزومى هم چنين سروده است
- مهلب براى او نوشت
- سعد پيشاپيش مغيره كه همراه گروهى از دليران سپاه مهلب بود حركت مى كرد
- بشر بن مغيره گفت
- قطرى از آنجا كوچ كرد
- برحى از اخبار مهلب
- شبيب بن يزيد شيبانى
- ورود شبيب به كوفه و سرانجام كار او با حجاج
- پاورقي
- جلد ۳
- مقدمه
- خطبه(58)
- خطبه (59)
- خطبه (60)
- از سخنان على عليه السلام درباره خوارج
- بازگشت به اخبار خوارج و بيان سرداران و جنگهاى ايشان
- مرداس بن حدير
- عمران بن حطان
- عبدالرحمان بن ملجم
- مستورد سعدى
- حوثرة اسدى
- سرانجام عباد بن اخضر با خوارج
- ابوالوازع راسبى
- عمران بن حارث راسبى
- عبدالله بن يحيى و مختار بن عوف
- خطبه هاى ابو حمزه شارى ( خارجى )
- اخبارى پراكنده از احوال معاويه
- خطبه(65)
- خطبه(66)
- (67)
- (68)
- (69)
- ( 72 )
- (73)
- (76 )
- (79)
- (83)
- از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره عمروعاص
- نسبت عمرو بن عاص و برخى از اخبار او
- مفاخره يى ميان حسن بن على و چند تن از قريش
- عمروعاص و معاويه
- عبدالله بن جعفر و عمروعاص در مجلس معاويه
- عبدالله بن عباس و مردانى از قريش در مجلس معاويه
- عمارة بن وليد و عمرو بن عاص در حبشه
- كار عمرو بن عاص با جعفر بن ابيطالب در حبشه
- كار عمروعاص در جنگ صفين
- سخنى درباره اسلام آوردن عمروعاص
- فرستادن پيامبر صلى الله عليه و آله ، عمروعاص را به سويه ( ذاتالسلاسل )
- فرماندهى و حكومتهاى عمروعاص به روزگار پيامبر و خلفاء
- نمونه هايى از گفتار عمروعاص
- ( 91 )
- ( 92 )
- ( 93 )
- ( 96 )
- ( 99 )
- ( 100 )
- ( 104 )
- جلد ۴
- جلد ۵
- ( 175 ) : از سخنان على عليه السلام درباره طلحة بن عبيدالله ( 1 )
- ( 176 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 177 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 178 ) : از سخنان على عليه السلام درباره حكمين
- ( 179 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 181 ) ( 27 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در نكوهش ياران خود
- ( 182 ) : اميرالمؤ منين على عليه السلام مردى از ياران خود را فرستاد . . .
- ( 183 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 184 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 185 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 186 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 190 ) ( 58 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 191 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 192 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) كه ياران خود را به آن سفارش مى كرد
- ( 193 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 194 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 195 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 198 ) ( 128 ) : از سخنان على عليه السلام خطاب به طلحه و زبير كه پس از بيعت با او در مورد خلافت ايراد كرده است .
- ( 199 ) : از سخنان على ( ع ) به هنگامى كه روزهاى جنگ صفين شنيد كه گروهى از يارانش شاميان را دشنام مى دهند ( 138 )
- ( 200 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در يكى از روزهاى جنگ صفين كه ديد پسرش امام حسن عليه السلام شتابان براى جنگ در حركت است . ( 148 )
- ( 201 ) : از سخنان آن حضرت به هنگامى كه يارانش در موضوع حكميت نگران و بر او معترض شدند ( 154 )
- ( 202 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در بصره هنگامى كه براى عيادت علاء بن زياد حارثى كه از يارانش بود رفت و چون بزرگى خانه او را ديد چنين فرمود : ( 155 )
- ( 203 ) : و از سخنان آن حضرت عليه السلام در پاسخ كسى كه از او درباره احاديث نوآورده و از اختلاف اخبارى كه ميان مردم است پرسيده بود . ( 165 )
- ( 207 ) ( 173 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 209 ) ( 179 ) : از خطبه هاى آن حضرت ( ع ) كه در صفين ايراد فرموده است ( 180 )
- ( 211 ) ( 183 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) ( 184 )
- ( 212 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) درباره كسانى كه براى جنگ با او به بصره رفتند ( 191 )
- ( 213 ) : از سخنان على عليه السلام هنگامى كه از كنار جسد طلحة بن عبيدالله و عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد كه در جنگ جمل كشته شده بودند عبور كرد ( 195 )
- ( 214 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 216 ) ( 198 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) پس از تلاوت آيه مباركه الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر ( 199 )
- ( 217 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 219 ) ( 220 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 220 ) : از دعاهاى آن حضرت ( ع )
- ( 221 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 222 ) : از دعاهاى آن حضرت ( ع ) ( 229 )
- ( 223 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) ( 232 )
- ( 224 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 227 ) ( 289 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) خطاب به عبدالله بن زمعه
- ( 228 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 230 ) ( 300 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) به هنگام غسل دادن و تجهيز جسد مطهر پيامبر ( ص )
- ( 231 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 315 ) كه با عبارت الحمدالله الذى لا تدركه الشواهد لا تحريه المشاهد و لا تراه النواظر شروع مى شود
- ( 232 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در توحيد
- ( 233 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام اختصاص به وقايعى دارد كه پس از او واقع مى شود . ( 319 )
- ( 235 ) ( 320 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 321 )
- ( 238 ) ( 323 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام در نكوهش ابليس
- ( 239 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 429 )
- ( 240 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه در آن آنچه را كه پس از هجرت پيامبر ( ص ) تا هنگامى كه به ايشان پيوسته است انجام داده است بازگو فرموده است
- ( 242 ) ( 434 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در مورد حكمين و نكوهش مردم در شام .
- ( 243 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در آن آل محمد ( ص ) را ياد فرموده است . ( 437 )
- پى نوشتها
- جلد ۶
- بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله الواحد العدل
- ( 1 ) از نامه هاى آن حضرت به مردم كوفه هنگام حركت از مدينه به بصره ( 1 )
- ( 3 ) ( 17 ) از نامه آن حضرت به شريح بن حارث قاضى خود ( 18 )
- ( 6 ) ( 21 ) از نامه آن حضرت به معاويه ( 22 )
- ( 7 ) همچنين از نامه آن حضرت به معاويه ( 25 )
- ( 9 ) ( 31 ) نامه آن حضرت عليه السلام به معاويه ( 32 )
- توضيح
- هماهنگى قريش بر ضد بنى هاشم و محاصره آنان در دره
- سخن درباره مومنان و كافران بنى هاشم
- اختلاف نظر درباره ايمان ابوطالب
- داستان جنگ بدر
- سخن درباره فرود آمدن فرشتگان روز جنگ بدر و نبرد كردن آنان با مشركان
- سخن درباره آنچه در غنيمتها و اسيران پس از گريزان و برگشتن قريش به مكه انجام شده است
- سخن درباره نام اسيران بدر و كسانى كه آنان را اسير كردند
- سخن درباره كسانى از مشركان كه در بدر اطعام كردند
- سخن درباره مسلمانانى كه در جنگ بدر شهيد شدند
- سخن درباره كسانى از مشركان كه در بدر كشته شدند و نام كشندگان ايشان
- سخن درباره مسلمانانى كه در جنگ بدر حاضر شدند
- داستان جنگ احد
- سخن درباره كسانى از قريش كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستد و آنچه در آوردگاه جنگ احد بر آن حضرت آوردند
- سخن درباره فرشتگان كه آيا در جنگ احد فرود آمده و جنگ كرده اند يا نه
- سخن در چگونگى كشته شدن حمزه بن عبدالمطلب رضى الله عنه
- سخن درباره كسانى كه در جنگ احد با پيامبر صلى الله عليه و آله پايدارى كردند
- سخن درباره آنچه براى مسلمانان پس از رفتن به كوه پيش آمده است
- سخن درباره آنچه بر مشركان پس از بازگشت به مكه گذشت
- سخن درباره چگونگى كشته شدن ابوعزه جمحى و معاويه بن مغيره بن ابى العاص بناميه بن عبد شمس
- سخن درباره كشته شدن مجذر بن ذياد ( 245 ) بلوى و حارث بن يزيد ( 246 ) بنصامت
- سخن درباره همه مسلمانانى كه در جنگ احد در گذشته اند
- سخن درباره كشته شدگان مشركان در جنگ احد
- سخن درباره تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله از مشركان پس از بازگشت از احد واينكه با همه ضعفى كه از لحاظ مزاجى داشت مى خواست با آنان در افتد
- در شرح جنگ موته كه آن را هم به شيوه گذشته خود ازفصل پنجم كتاب واقدى نقل مى كنيم و آنچه را محمد بن اسحاق هم آورده است بر آن ميافزاييم
- فصلى در بيان پاره اى از مناقب جعفر بن ابى طالب
- ( 10 ) نامه آن حضرت به معاويه
- ( 11 ) از وصيت آن حضرت به لشكرى كه آن را به سوى دشمن گسيل فرمود
- ( 12 ) از وصيت آن حضرت به معقل بن قيس رياحى هنگامى كه او را با سه هزار تن به عنوان مقدمه به شام گسيل فرمود .
- ( 13 ) از نامه اى از آن حضرت به دو امير از اميران سپاهش
- ( 14 ) از سفارش از آن حضرت به لشكر خويش پيش از ديدار دشمن ( 272 )
- ( 17 ) ( 276 ) از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه معاويه به او ( 277 )
- ( 18 ) از نامه آن حضرت به عبدالله بن عباس كه كار گزارش بر بصره بوده است ( 279 )
- ( 24 ) ( 293 ) از وصيت آن حضرت كه با اموال او چه كنند و آن را پس از بازگشت ازصفين مرقوم فرموده است ( 294 )
- ( 25 ) از عهدنامه اى از آن حضرت كه براى كسانى كه به كار گزارى جمع آورى صدقات مى گمارد مى نوشت
- ( 27 ) ( 297 ) از عهد نامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر است هنگامى كه او را به حكومت مصر گماشت
- ( 28 ) از نامه اى از آن حضرت در پاسخ معاويه ، و اين نامه از نيكوترين نامه هاست
- پى نوشتها
- جلد ۷
- ( 29 ) : از نامه هاى آن حضرت به مردم بصره ( 1 )
- ( 31 ) : از سفارش آن حضرت به حسن بن على عليهماالسلام كه هنگام بازگشت از صفين درحاضرين نوشته است ( 6 )
- ( 33 ) : از نامه آن حضرت به قثم بن عباس كه كارگزارش بر مكه بوده است
- ( 34 ) : از نامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر . . .
- ( 35 ) : از نامه آن حضرت به عبدالله بن عباس پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر
- ( 38 ) : از نامه آن حضرت به مردم مصر هنگامى كه اشتر را بر آنان حكومت داد ( 75 )
- ( 39 ) : از نامه آن حضرت است به عمرو عاص ( 77 )
- ( 40 ) : و از نامه آن حضرت به يكى از كارگزارانش ( 78 )
- ( 41 ) : از نامه آن حضرت به يكى از عاملان خود ( 79 )
- ( 42 ) : از نامه آن حضرت به عمر بن ابى سلمه مخزومى كه والى بحرين بود و او را ازكار برداشت و به جاى او نعمان بن عجلان زرقى را گماشت . ( 81 )
- ( 44 ) : از نامه آن حضرت است به زياد بن ابيه . . .
- ( 45 ) : از نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف انصارى . . .
- ( 47 ) : از وصيت آن حضرت است به حسن و حسين عليهماالسلام پس از آنكه ابن ملجم كه نفرين خدا بر او باد او را ضربت زد ( 118 )
- ( 49 ) : از نامه آن حضرت است به معاويه ( 121 )
- ( 51 ) : از نامه آن حضرت به كارگزارانش بر جمع خراج ( 125 )
- ( 52 ) : از نامه آن حضرت است به اميران شهرها درباره وقت نماز ( 126 )
- ( 53 ) : از نامه آن حضرت كه آن را براى مالك اشتر . . .
- ( 54 ) : از نامه آن حضرت به طلحه و زبير . . .
- ( 56 ) : از سخنان آن حضرت به شريح بن هانى به هنگامى كه او را به فرماندهى مقدمه سپاه خود به شام گماشت . ( 141 )
- ( 59 ) : از نامه آن حضرت است به اسود بن قطبه فرمانده لشكر حلوان
- ( 61 ) : از نامه آن حضرت به كميل بن زياد نخعى . . .
- ( 62 ) : از نامه آن حضرت به مردم مصر كه چون مالك اشتر را به حكومت آن جا گماشت همراه او براى ايشان گسيل فرمود ( 148 )
- ( 64 ) : از نامه آن حضرت است در پاسخ نامه معاويه ( 166 )
- ( 67 ) : از نامه آن حضرت است به قثم بن عباس كه عامل او در مكه بود ( 206 )
- ( 68 ) : از نامه آن حضرت كه آن را پيش از خلافت خود به سلمان فارسى نوشته است ( 209 )
- ( 69 ) : از نامه هاى آن حضرت كه به حارث همدانى نوشته است ( 212 )
- ( 71 ) : از نامه آن حضرت است به منذر بن جارود عبدى كه او را بر ناحيه اى حكومت داده بود و او خيانت در امانت كرد . ( 214 )
- ( 73 ) : از نامه آن حضرت به معاويه
- ( 75 ) : از نامه آن حضرت به معاويه است كه در آغاز بيعت مردم با او براى خلافت به اونوشته است و واقدى آن را در كتاب جمل آورده است . ( 222 )
- ( 77 ) : از سفارش آن حضرت است به عبدالله بن عباس هنگامى كه او را براى احتجاج باخوارج گسيل داشت ( 224 )
- ( 78 ) : از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه اى . . .
- ( 79 ) : از نامه آن حضرت به اميران لشكر در زمانى كه به خلافت رسيد
- باب گزيده سخنان حكمت آميز و اندرزهاى اميرالمؤ منين عليه السلام . . .
- توضيح
- ( 1 ) : كن فى الفتنة كان اللبون ؛ لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب . ( 231 )
- ( 2 ) : ازرى بنفسه من استعشر الطمع ، و رضىبالذل من كشف عن ضره و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه . ( 232 )
- ( 3 ) : البخل عار ، و الجبن منقصه ، والفقر يخرس الفطن عن حاجته ، والمقل غريب فى بلدته . ( 233 )
- ( 4 ) : العجز آفة ، والصبر شجاعه ، والزهد ثروه ، والورع جنة ، ونعم القرينالرضا .
- ( 5 ) : العلم وراثة كريمة ، والاداب حلل مجددة ، والفكر مراة صافية .
- ( 6 ) : صدر العاقل صندوق سره والبشاشة حبالة المودة ، والاحتمال قبر العيوب
- ( 7 ) : من رضى عن نفسه كثر الساخط عليه ، والصدقة دواء منجح واعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم فى آجلهم
- ( 8 ) : اعجبوا لهذا الانسان ، ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع بعظم و يتنف من خرم
- ( 9 ) : اذا اقبلت الدنيا على قوم اعارتهم محاسن غيرهم ، و اذا ادبرت عنهم سبلتهممحاسن انفسهم ( 236 )
- ( 10 ) : خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم
- ( 11 ) : اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه
- ( 12 ) : اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم
- ( 13 ) : خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل ( 242 )
- ( 14 ) : اذا وصلت اليكم اطراف النعم ، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر
- ( 15 ) : من ضيعه الاقرب اقيح له الا بعد
- ( 16 ) : ماكل مفتون يعاتب ( 244 )
- ( 17 ) : تذل الامور للمقادير ، حتى يكون الحتف فى التدبير
- ( 18 ) : و سئل عليه السلام عن قول الرسول صلى الله عليه و آله : غيروا الشيب ، ولا تشبهوا باليهود ؛ فقال عليه السلام : انماقال صلى الله عليه و آله ذلك والدين قل ، فاما الان و قد اتسع نطافة ، و ضرببجرانه ، فامرؤ و ما اختار
- ( 19 ) : من جرى فى عنان امله اثر باجله ( 247 )
- ( 20 ) : اقيلوا ذوى المروآت عثراتهم فما يعثر منهم عاثر الا و يده بيدالله يرفعه ( 249 )
- ( 21 ) : قرنت الهيبة بالخيبة ، والحياء بالحرمان ، والفرصة تمر مر الحساب ، فانتهزوا فرص الخير ( 250 )
- ( 22 ) : لنا حق فان اعطيناه و الا ركبنا اعجازالابل ، و ان طال السرى ( 251 )
- ( 23 ) : من ابطا به عمله ، لم يسرع به حبسه . ( 252 )
- ( 24 ) : من كفارات الذنوب العظام اغاثه المهلوف ، و التنفيس عن المكروب ( 254 )
- ( 25 ) : يابن آدم ، اذا راءيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره ( 256 )
- ( 26 ) : ما اضمر احد شياء الا ظهر فى قتلتات لسانه و صفحات وجهه ( 257 )
- ( 27 ) : امش بدائك ما مشى بك ( 258 )
- ( 28 ) : افضل الزهد اخفاء الزهد ( 259 )
- ( 29 ) : اذا كنت فى ادبار الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى ( 260 )
- ( 30 ) : الحذر الحذر فوالله لقد ستر حتى كانه قد غفر ( 261 )
- ( 31 ) : و سئل عليه السلام عن الايمان ، فقال : الايمان على اربع دعائم : على الصبرو اليقين و العدل و الجهاد
- ( 31 ) ( 262 ) : فاعل الخير منه ، و فاعل الشر شر منه ( 263 )
- ( 32 ) : كن سمحا و لا تكن مبذرا و كن مقدرا و لا تكن مقترا ( 264 )
- ( 33 ) : اشرف الغنى ترك المنى ( 265 )
- ( 34 ) : من اسرع الى الناس بما بكرهون ، قالوا فيه ما لا يعلمون
- ( 35 ) : من اطال الامل اساء العمل ( 269 )
- ( 36 ) : و قال عليه السلام و قد عند مسيره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا لهواشتدوا بين يديه : ما هذالذى صنعتموه ؟ فقالوا خلق منا نعظم به امراءنا ، فقال والله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون بهفى اخراكم و ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار
- ( 37 ) : يا بنى احفظ عنى اربعا و اربعا لا يضرك ما عملت معهن : ان اغنى العنىالعقل ، و اكبر الفقر الحمق و اوحش الوحشة العجب و اكرم الحسب حسن الخلق
- ( 38 ) : لا قربة بالنوافل اذا اضرت بالفرائض
- ( 39 ) : لسان العاقل وراء قلبه ، و قلب الاحمق وراء لسانه ( 272 )
- ( 40 ) : و قال عليه السلام لبعض اصحابه فى علة اعتلها : جعل الله ما كان منك من شكواك حطا لسياتك فان المرض لا اجر فيه و لكنه بحط السيآتو يحتها حت الاوراق ، و انما الاجر القول باللسان والعمل بالايدى و الاقدام ، و ان الله سبحانه يدخل بصدق النية و السريرة الصالحة منيشاء من عباده الجنة
- ( 41 ) : آن حضرت درباره خباب چنين فرموده است :
- ( 42 ) : و قال عليه السلام : لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ماابغضنى ، و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى ، و ذلك انهقضى فانقضى على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله انهقال : يا على لا يبغضك مومن ، و لا يحبك منافق
- ( 43 ) : سيئة تسوك خير عندالله من حسنة تعجبك ( 278 )
- ( 44 ) : قدر الرجل على قدر همته و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر انفتهو عفته على قدر غيرته ( 279 )
- ( 45 ) : الظفر بالحزم ، والحزم باجالة الراءى ، والراءى بتحصين الاسرار ( 280 )
- ( 46 ) : احذروا صولة الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع ( 281 )
- ( 47 ) : قلوب الرجال وحشية ، فمن تاءلفها اقبلت عليه ( 282 )
- ( 48 ) : عيبك مستور ما اسعدك جدك
- ( 49 ) : اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة ( 285 )
- ( 50 ) : السخاء ما كان ابتداء فاذا كان عن مساءلة و خياء و تذمم ( 286 )
- ( 51 ) : لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاورة ( 287 )
- ( 52 ) : الصبر صبران : صبر ما تكره ، و صبر عما تحب ( 288 )
- ( 53 ) : الغنى فى الغربة وطن ، و الفقر فى الوطن غربة
- ( 54 ) : القناعة مال لاينفد
- ( 56 ) : المال مادة الشهوات ( 290 )
- ( 57 ) : من حذرك ، كمن بشرك
- ( 58 ) : اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر ( 295 )
- ( 59 ) : المراءة عقرب حلوة اللسبة
- ( 60 ) : اذا حييت بتحية فحى باحسن منها ، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربىعليها ، والفضل مع ذلك للبادى
- ( 61 ) : الشفيع جناح الطالب ( 302 )
- ( 62 ) : اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام ( 303 )
- ( 63 ) : فقد الاحبة غربة ( 304 )
- ( 64 ) : فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها
- ( 65 ) : لا تستح من اعطاء القليل ، فان الحرماناقل منه ( 306 )
- ( 66 ) : العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى ( 307 )
- ( 67 ) : اذا لم يكن ما تريد ، فلا تبل كيف كنت
- ( 68 ) : لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا ( 309 )
- ( 69 ) : اذا تم العقل نقص الكلام ( 310 )
- ( 70 ) : الدهر يخلق الابدان ، و يجدد الامال ، و يقرب المنية و يباعد الامنية من ظفر بهنصب ، و من فاته تعب ( 311 )
- ( 71 ) : من نصب نفسه للناس اماما فعليه ان يبداء بتعلم نفسهقبل تعليم و غيره ؛ وليكن تاءديبه بسيرتهقبل تاءديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احقبالاجلال من معلم الناس و مودبهم ( 312 )
- ( 72 ) : نفس المرء خطاه الى اجله ( 313 )
- ( 73 ) : كل معدود منقض ، و كل متوقع آت
- ( 74 ) : ان الامور اذا اشتبهت اعتبر آخرها باولها ( 314 )
- ( 75 ) : و من خبر ضرار بن حمزه الضبابى عند دخوله على معاوية ، و مسالته له عناميرالمؤ منين عليه السلام ، قال : لقد رايته فى بعض مواقفه و قد اخى ارخىالليل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته ، تيململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين و هويقول
- ( 76 ) : و من كلامه عليه السلام للسائل الشامى لماساله : اكان مسيرنا الى بقضاءمن الله و قدر ؟ بعد كلام طويل هذا مختاره
- ( 77 ) : خذاالحكمة انى كانت فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فلجلج فى صدره ، حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدرالمؤ من
- ( 78 ) : قيمة كل امرى ما يحسنه
- ( 79 ) : اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها آباطالابل لكانت لذلك اهلا : لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الاذنبه ، و لا يستحين احدمنكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، وعليكم بالصبر ، فان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه ، و لا خير فى ايمان لا صبر معه ( 325 )
- ( 80 ) : و قال عليه السلام لرجل افرط فى الثناء عليه و كان له متهما انا دون ماتقول ، و فوق ما فى نفسك ( 326 )
- ( 81 ) : بقية السيف انمى عددا ، و اكثر ولدا ( 328 )
- ( 82 ) : من ترك قول : لا ادرى ، اصيبت مقاتله ( 329 )
- ( 83 ) : راءى الشيخ احب الى من جلد الغلام
- ( 84 ) : عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار ( 331 )
- ( 85 ) : حكى عنه ابوجعفر محمد بن على الباقر عليهماالسلام انه كان عليه السلامقال
- ( 86 ) : من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امرآخرته اصلح الله امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ ، كان عليه من الله حافظ ( 334 )
- ( 87 ) : الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله و لم يؤ يسهم من روح الله ، و لم يؤ منهم من مكرالله ( 336 )
- ( 88 ) : اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان ( 337 )
- ( 89 ) : ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم ( 338 )
- ( 90 ) : لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه ، لانه ليس احد الا و هومشتمل على فتنة و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانهيقول : واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ( 339 ) و معنى ذلك انه سبحانهيختبر عباده بالاموال والاولاد ليتبين الساخط لرزقه ، والراضى بقسمه ، و ان كانسبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحبتثميرالمال ، و يكره انثلام الحال ( 340 )
- ( 91 ) : و سئل عن الخير ماهو ؟ فقال : ليس الخير ان يكثر ما لك ولدك ، ولكن الخير انيكثر علمك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعبادة ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و اناساءت استغفرالله ، و لا خير فى الدنيا الا لرجلين ، رجل ذنوبا فهو يتداركها بالتوبة ، و رجل يسارع فى الخيرات ، و لايقل عمل مع التقوى ، و كيف يقل ما يقبل ( 344 )
- ( 92 ) : ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاؤ ا ، به ، ثم تلا عليه السلام : اناولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا . . . ثمقال عليه السلام : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو و محمد من عصىالله و ان قربت قرابته ( 345 )
- ( 93 ) : و سمع عليه السلام رجلا من الحرورية يتجهد و يقراءفقال نوم على يقين خير من صلاة على شك ( 347 )
- ( 94 ) : اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية ؛ لاعقل رواية فان رواة العلم كثير ، و رعاية قليل ( 348 )
- ( 95 ) : و قالعليه السلام و قد سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون فقال ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا : و انا اليهراجعون اقرار على انفسنا بالهلك ( 349 ) : و شنيد كه مردى انا لله و انااليه راجعون مى گويد ، اين سخن كه ما از آن خداييم اقرار ما بندگى است و اينسخن كه ما مى گوييم : و ما به سوى خداوند باز مى گرديم اقرار ما بهنابودى است .
- ( 96 ) : گروهى آن حضرت را در حضورش ستودند ، چنين فرمود :
- ( 97 ) : لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث : باستصغارها لتعظم ، و باستكتامهالتظهر ، و بتعجيلها لتهنو ( 353 )
- ( 98 ) : ياءتى على الناس زمان لا يقرب فيه الاالماحل ، و لا يظرف فيه الا الفاجر ، و لا يضعف فيه الا المنصف ، يعدون الصدقة فيهغرما ، و صله الرحم منا ، و العبادة استطاله على الناس ، فعند ذلك يكون السلطان بمشورةالاماء و امارة الصبيان و تدبير الخصيان ( 355 )
- ( 99 ) : و قد رئى ازار خلق مرقوع ، فقيل له فى ذلك ، فقال
- ( 100 ) : ان الدنيا و الاخرة عدوان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ، فمن احب الدنيا وتولاها ابغض الاخرة و عاداها ، و هما بمنزلة المشرق و المغرب ، و ماش بينهما كلما قرب مناحد بعد من الاخر ، و هما بعد ضرتان ( 358 )
- ( 101 ) : عن نوف البكائى و قيلالبكالى باللام و هو الاصح قال رايت اميرالمؤ منين عليه السلام ذات ليلة و قد خرجفراشه فنظر الى النجوم ، فقال : يا نوف ، اراقد ، انت ام رامق ؟ فقلت : بل رامق يا اميرامؤ منين ؛ قال
- ( 102 ) : ان الله تعالى افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها ، و حد لكم حدودا فلاتعتدوها ، و نهاكم عن اشياء و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها ( 361 )
- ( 103 ) : لا يترك الناس شيئا من امر دينهم لاستصلاح دنياهم ، الا فتح الله عليهم ما هواضر منه ( 363 )
- ( 104 ) : رب عالم قد قتله جهله ، و علمه معه لا ينفعه ( 364 )
- ( 105 ) : لقد علق هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه و هو القلب ، و ذلك ان له مواد منالحكمة و اضدادا من خلافها فان سنح له الرجاء اذله الطمع ، و ان هاج بن الطمع اهلكهالحرص ، و ان ملكه الياءس قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعدهالرضا نسى التحفظ و ان غاله الخوف شغله الحذر ، و ان اتسع له الامر استلبته العزه ، و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع ، و ان افاد مالا اطغاه الغنى ، و ان عضته الفاقة شغلهالبلاء و ان جهده الجوع قعدت به الضعة و ان افرط به الشبع كظته البطنة ، فكل تقصير به مضر و كل افراط له مفسدا ( 365 )
- ( 106 ) : نحن النمرقة الوسطى التى يلحق بها التالى ، و اليها يرجع الغالى ( 366 )
- ( 107 ) : لا يقيم امرالله الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع ( 369 )
- ( 108 ) : و قال عليه السلام ، قد توفىسهل بن حنيف الانصارى بعد مرجعه من صفين معه و كان احب الناس اليه
- ( 109 ) : لا مال اعود من العقل ، و لا وحدة اوحش من العجب ، و لاعقل كالتدبير ، و لا كرم كالتقوى ، و لا قربن كحسن الخلق ، و لا ميراث كالادب ، و لاقائد كالتوفيق ، و لا تجارة كالعمل الصالح ، و لا زرع كالثواب ، و لا ورع كالوقوفعندالشبهة ، و لا زهد كالزهد فى الحرام ، و لا علم كالتفكر و لا عبادة كاداء الفرائض و لاايمان كالحيا و الصبر و لا حسب كالتواضع و لا شرف كالعلم و لا عز كالحلم ، و لامظاهرة اوثق من المشاورة ( 371 )
- ( 110 ) : اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله ثم اساءرجل الظن برجل كم تظهر منه حوبة ، فقد ظلم ، اذااستويل الفساد على الزمان و اهله ، فاحسن رجل الظنبرجل ، فقد غرر ( 376 )
- ( 111 ) : و قيل له عليه السلام : كيف تجدك يا اميرالمؤ منين ؟ فقال
- ( 112 ) : كم من مستدرج بالاحسان اليه ، و مغرور بالستر عليه ، و مفتون بحسنالقول فيه و ماابتلى الله احدا بمثل الاملاء له ( 378 )
- ( 113 ) : هلك فى رجلان محب غال ، و بغض قال ( 379 )
- ( 114 ) : اضاعة الفرصة غصة
- ( 115 ) : مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها ، السم الناقع فى جوفها ؛ يهوى اليها العزالجاهل ، و يحذرها ذواللب العاقل
- ( 116 ) : و قد سئل عن قريش فقال . . .
- ( 117 ) : شتان ما بين عملين ؛ عمل تذهب لذته و تبقى تبعته ؛ وعمل تذهب مؤ ونته ، و يبقى اجره ( 399 )
- ( 118 ) : و قال عليه السلام و قد تبع جنازة فسمع رجلا يضحك ، فقال
- ( 119 ) : غيرة المراءة كفر ، و غيرة الرجل ايمان
- ( 120 ) : لا نسبن الاسلام لم ينسبها احد قبلى الاسلام هو التسليم ، و التسليم هواليقين ، و اليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار ، و الاقرار هو الاداء ، و الاداء هوالعمل ( 402 )
- ( 121 ) : عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب ، و يقوته الغنى الذى اياه طلب ، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء ، و يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء و عجبت للمتكبر الذىكان بالامس نطفة ، و يكون غدا جيفة ، و عجبت لمن شك فى الله و هو يرى خلق الله و عجبتلمن نسى الموت و هو يرى من يموت و عجبت لمن انكر النشاءة الاخرى و هو يرى النشاءةالاولى ، و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء ( 403 )
- ( 122 ) : من قصر فى العمل ابتلى بالهم
- ( 123 ) : لا حاجة لله فى من ليس الله فى ماله و نفسه نصيب
- ( 124 ) : توقوا البرد فى اوله ، و تلقوه فى آخره ؛ فانهيفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار ، اوله يحرق ، و آخره يورق ( 404 )
- ( 125 ) : عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينيك
- ( 126 ) : و قال عليه السلام : و قدر جمع من صفين فاشرف على القبوربظاهرالكوفة
- ( 127 ) : و قال عليه السلام و قد سمع رجلا يذم الدنيا : ايها الذام للدنيا ، المغتربغرورها . . . ( 408 )
- ( 128 ) : ان لله ملكا ينادى فى كل يوم : لدوا للموت ، واجمعو للفناء ، وابنواللخراب ( 410 )
- ( 129 ) : الدنيا دار ممر ، لا دار مقر ، و الناس فيها رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها و رجل اتباع نفسه فاعتقها ( 413 )
- ( 130 ) : لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث : فى نكبته ، و غيبته ، ووفاته ( 414 )
- ( 131 ) : من اعطى اربعا لم يحرم : من اعطى الدعاء لم يحرم الاجابة ، و من اعطىالتوبه لم يحرم القبول ، و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفره ، و من اعطى الشكر لميحرم الزيادة ( 415 )
- ( 132 ) : الصلاة قربان كلى تقى ، والحج جهادكل ضعيف ، و لكل شى ء ، زكاة ، و زكاة البدن الصيام ، و جهاد المراة حسنالتبعل ( 420 )
- ( 133 ) : استنزلوا الرزق بالصدقة ( 421 )
- ( 134 ) : من ايقن بالخلف جاد بالعطية ( 422 )
- ( 135 ) : تنزل المعونه على قدر المؤ نة
- ( 136 ) : ما عال امرو اقتصد
- ( 137 ) : قلة العيال احد اليسارين
- ( 138 ) : التودد نصف العقل
- ( 139 ) : الهم نصف الهرم
- ( 140 ) : ينزل الصبر على قدر المصيبة ، و من ضرب يده على فخذه عند مصيبة حبطاجره
- ( 141 ) : كم من صائم ليس له من صيامه الاجواع والظلماء ، و كم من قائم ليس له منقيامه الا السهر والعنا ، حبذا نوم الا كياس و افطارهم ! ( 424 )
- ( 142 ) : سوسوا ايمانكم بالصدقه ، و حصنوا اموالكم بالزكاة ، و ادفعوا امواجالبلاء بالدعاء
- ( 143 ) : و من كلام له عليه السلام لكميل بن زياد النخعى : ( 426 ) قال كميل بن زياد : اخذ بيدى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام فاخرجنى الىالجبان ، فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال :
- ( 144 ) : المرء مخبوء تحت لسانه ( 432 )
- ( 145 ) : هلك امرؤ لم يعرف قدره ( 433 )
- ( 146 ) : و قال عليه السلام لرجل ساله ان يعظه : لا تكن ممن يرجو الاخرة بغيرعمل ، و يرجو التوبة بطول الامل ، يقول فى الدنيايقول الزاهدين ، و يعمل بعمل الراغبين ، ان اعطى منها لم يشبع ، و ان منع منها لم يقنع ، يعجز عن شكر ما اوتى ، و يبتغى الزيادة فيما بقى ، ينهى و لا ينتهى ، و يامر الناسبما لم ياءت . . . ( 434 )
- ( 147 ) : لكل امرى ء عاقبة حلوة او مرة
- ( 148 ) : الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم ، و علىكل داخل فى باطل اثمان : اثم العمل به ، و اثم الرضابه ( 439 )
- ( 149 ) : لكلمقبل ادبار ، و ما ادبر لم يكن
- ( 150 ) : لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان ( 442 )
- ( 151 ) : ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة ( 443 )
- ( 152 ) : ما كذبت و لا كذبت ، و لا ضللت و لاضل بى ( 444 )
- ( 153 ) : للظالم البادى غدا بكفة عضة ( 445 )
- ( 154 ) : الرحيل وشيك
- ( 155 ) : من ابدى صفحته الحق هلك
- ( 156 ) : استعصموا بالذمم فى اوتارها ( 447 )
- ( 157 ) : عليكم بطاعة من لا تعذرون فى جهالته ( 448 )
- ( 158 ) : ما شككت فى الحق مذ اريته ( 449 )
- ( 159 ) : و قد بصرتم ان ابصرتم ، و قد هديتم ان اهتديتم ( 451 )
- ( 160 ) : عاقب اخاك بالاحسان اليه ، و اردد شره بالانعام عليه ( 454 )
- ( 161 ) : من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلؤ من من اساء به الظن ( 459 ) هر كس كه خود را در جايگاههاى تهمت قرار دهد ، نبايد كسى را كه به او بدگمان شودسرزنش كند .
- ( 162 ) : من ملك استاءثر ( 460 )
- ( 163 ) : من استبد براءيه هلاك ، و من شاورالرجال شاركها فى عقولها ( 461 )
- ( 164 ) : من كتم سره كانت الخيرة فى يده ( 464 )
- ( 165 ) : الفقر الموت الاكبر ( 465 )
- ( 166 ) : من قضى حق من لا يقضى حقه فقد عبده ( 466 )
- ( 167 ) : لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق ( 467 )
- ( 168 ) : لا يعاب المرء بتاءخير حقه ، انما يعاب من اخذ ما ليس له ( 470 )
- ( 169 ) : الاعجاب يمنع من الازدياد ( 471 )
- ( 170 ) : الامر قريب و الاصطحاب قليل
- ( 171 ) : قد اضاء الصبح لذى عينين
- ( 172 ) : ترك الذنب اهون من طلب التوبة ( 474 )
- ( 173 ) : كم من اكلة تمنع اكلات ( 475 )
- ( 174 ) : الناس اعداء ماجهلوا
- ( 175 ) : من استقبل وجوه الاراء عرف مواضع الخطاء ( 481 )
- ( 176 ) : من احد سنان الغضب قوى على قتل اشداالباطل ( 484 )
- ( 177 ) : اذا هبت امرا فقع ، فان شدة توقيه اعظم ما تخاف منه ( 485 )
- ( 178 ) : آلة الرياسة سعة الصدر ( 486 )
- ( 179 ) : ازجر المسى ء بثواب المحسن ( 489 )
- ( 180 ) : احصد الشر من صدر غيرك ، بقلعه من صدرك ( 492 )
- ( 181 ) : اللجاجة تسل الراءى ( 493 )
- ( 182 ) : الطمع رق موبد ( 494 )
- ( 183 ) : ثمرة التفريط الندامة ، و ثمرة الحزم السلامة ( 496 )
- ( 184 ) : من لم ينجه الصبر ، اهلكه الجزع ( 497 )
- ( 185 ) : واعجبا ان تكون الخلاقة بالصحابة و لا تكون بالصحابة والقرابة ( 498 )
- پى نوشتها
- جلد ۸
- ( 186 ) آدمى در اين جهان نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به سمت او روانند
- ( 187 ) در سكوت و خاموشى از حكمت - يا بيان حكم شرعى - خيرى نيست
- ( 188 ) اى آدمى زاده ، آنچه بيش از روزى خود در دست آوردى همانا كه در آن گنجور ديگرىهستى
- ( 189 ) دلها را آرزو و خواسته اى است و روى آوردنى و پشت كردنى
- ( 190 ) هنگامى كه خشمگين مى شوم چه وقت بايد انتقام گيرم و خشم خود را فرو نشانم
- ( 191 ) از كنار نجاستى كه در پاگينى بود گذشت ، فرمود :
- ( 192 ) آنچه از مالت كه تو را پندى آموخت از ميان نرفته است
- ( 193 ) همانا اين دلها ملول مى شود ، همچنان كه تنهاملول مى شود
- ( 194 ) چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گويند : حكومت جز از آن خدا نيست فرمود :
- ( 195 ) در وصف جمع فرومايگان فرموده است
- ( 196 ) جنايتكار را پيش آن حضرت آوردند و گروهى از عوام همراهش بودند ، فرمود :
- ( 197 ) همانا همراه هر كسى دو فرشته اند كه او را نگهبانى مى كنند
- ( 198 ) طلحه و زبير به او گفتند : با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ما در كار خلافت شريك تو باشيم
- ( 199 ) اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر بگوييد ، مى شنود و اگر انديشه نهفته داريدمى داند
- ( 200 ) نبايد آن كس كه در نيكى كردن از ، سپاسگزارى نمى كند ، تو را انجام دادن نيكىبى رغبت كند
- ( 201 ) هر ظرفى بدانچه در آن نهند تنگ شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن نهند فراختر گردد
- ( 202 ) نخستين عوض بردبار از بردباريش اين است كه مردم درقبال نادان ياران اويند
- ( 203 ) اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار
- ( 204 ) هر كس نفس خود را حساب كند ، سود برد و هر كس از آن غافل ماند ، زيان برد
- ( 205 ) همانا دنيا پس از چموشى بر ما مهربان خواهد شد ، چون ماده شتر بدخو نسبت به كره خود
- ( 206 ) از خدا بترسيد ، ترسيدن وارسته اى كه دامن به كمر زده
- ( 207 ) سخاوت پاسبان آبروهاست و بردبارى دهان بند بى خرد
- ( 208 ) به خود شيفتگى آدمى يكى از حسودان خرد اوست
- ( 209 ) بر خار و خاشاك و رنج چشم فرو بند و گرنه هرگز راضى نخواهد شد
- ( 210 ) هر كه چوبش - خوى و عادتش - نرم باشد ، شاخ و برش بسيار بود
- ( 211 ) مخالفت كردن راى را ويران مى كند
- ( 212 ) هر كس به مال نايل شد بر ديگران برترى جويد
- ( 213 ) در دگرگونى روزگار ، شناخت گوهرهاى مردان است
- ( 214 ) رشك بردن دوست از سستى و بيمارى دوستى است
- ( 215 ) بيشترين جايگاه افتادن خردها ، زير برقهاى طمعهاست
- ( 216 ) حكم كردن به گمان بر آنچه مورد اعتماد است از دادگرى نيست
- ( 217 ) ستم كردن بر بندگان چه بد توشه اى باى رستاخيز است
- ( 218 ) از بهترين كارهاى شخص گرامى ، غفلت كردن اوست از آن چه مى داند
- ( 219 ) هر كس آزرم جامه خود را بر او بپوشاند مردم عيب او را نمى بينند
- ( 220 ) با بسيارى خاموشى ، و قار خواهد بود و با داد دادن ، دوستان بسيار شوند
- ( 221 ) شگفتى از رشك بران است كه از سلامت بدنهاغافل اند
- ( 222 ) آزمند در بند زبونى است
- ( 223 ) ايمان شناخت به دل و اقرار به زبان وعمل كردن به جوارح است
- ( 224 ) آن كسى كه بر دنيا اندوهگين باشد بر قضاى خداوند خشمگين است
- ( 225 ) قناعت بسنده ترين دولتمندى است و خوش خويى بسنده ترين نعمت
- ( 227 ) و با كسانى كه روزى به ايشان روى آورده است ، شريك شويد كه او توانگرى را سزاوارتر است و به روى آوردن بخت شايسته تر
- ( 228 ) درباره اين گفتار خداى عز و جل كه فرموده است : همانا خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد ، گفته است : عدل انصاف است و احسان نكويى كردن است
- ( 229 ) هر كه با دست كوتاه ببخشد ، او را با دست دراز ببخشند
- ( 230 ) و آن حضرت به پسر خود حسن عليه السلام فرمود . . .
- ( 231 )
- ( 232 ) خردمند كسى است كه هر جيز را به جاى خويش نهد
- ( 233 ) به خدا سوگند دنياى شما در ديده من خوارتر از استخوان خوكى است كه اندكى گوشت داشته باشد و در دست شخص گرفتار به جذام باشد
- ( 234 ) گروهى خدا را به اميد پاداش پرستش مى كنند ، اين پرستش بازرگانان است و . . .
- ( 236 ) هر كسى از سستى پيروى كند ، حقوق را تباه سازد و هر كس از سخن چين پيروىكند ، دوست را تباه سازد
- ( 237 ) سنگ غصبى در خانه در گرو ويرانى آن است
- ( 238 ) روز - چيرگى - ستمديده بر ستمگر سخت تر است از روز - چيرگى - ستمگر برستمديده
- ( 239 ) از خدا بترس به مقدارى از پرهيزكارى ، هر چند اندك باشد و ميان خودت و خداوندپرده اى قرار بده هر چند نازك باشد
- ( 240 ) چون جواب بسيار شود ، صواب پوشيده ماند
- ( 241 ) همانا خداوند متعال را در نعمتى حقى است ، هر كس آن را ادا كند ، خداوند آن نعمت بر اوافزون فرمايد و هر كس در آن كوتاهى كند به زوال نعمت در خطر افتد
- ( 242 ) چون قدرت بسيار شود ، شهوت و آرزو اندك گردد
- ( 243 ) بپرهيزيد از رميدن نعمتها كه نه هر رميده باز آورده شود
- ( 244 ) جوانمردى مهر آورتر از خويشاوندى است
- ( 245 ) هر كه به تو گمان نيكى برد ، گمانش را راست گردان
- ( 246 ) بهترين كارها آن بود كه به ناخواه خود را به آن وا دارى
- ( 247 ) خداوند سبحان را با باطل شدن عزيمتها و گشودن گره ها و شكستن همتها شناختم
- ( 248 ) تلخى اين جهان شيرينى آن جهان و شيرينى اين جهان تلخى آن جهان است
- ( 249 ) خداوند ايمان را براى پاكى از شرك ورزيدن واجب فرموده ، و . . .
- ( 250 ) هر گاه مى خواهيد ستمگر را سوگند دهيد ، چنين سوگندش دهيد كه . . .
- ( 251 ) اى پسر آدم ! خود وصى خويش باش و نسبت به مال خود چنان رفتار كن كه مى خواهى پس از تو در آن رفتار كنند
- ( 252 ) تند خويى نوعى از ديوانگى است كه تندخو پيشمان مى شود و اگر پشيمان نشود ، ديوانگى او استوار است
- ( 253 ) صحت تن از كمى حسد است
- ( 254 ) و آن حضرت به كميل بن زياد نخعى فرموده است :
- ( 255 ) هر گاه درويش شويد با صدقه دادن با خداوند بازرگانى كنيد
- ( 256 ) وفا كردن براى اهل غدر در نزد خدا بى وفايى است ، و غدر كردن بااهل غدر در پيشگاه خداوند وفاست
- ( 257 ) چه بسا افرادى كه با نيكى نسبت به او گرفتار استدراج است و . . .
- ( 258 ) ( 93 )
- ( 259 )
- ( 260 )
- ( 261 )
- ( 262 )
- ( 263 )
- ( 264 )
- ( 265 )
- ( 266 )
- ( 267 )
- ( 268 )
- ( 269 ) همنشين سلطان ، همچون شير سوار است كه به موقعيت او رشك مى برند و او به جايگاه خود داناتر است
- ( 270 ) نسبت به بازماندگان ديگران نيكى كنيد تا نسبت به بازماندگان شما حقوق شمارا نگه دارند
- ( 271 ) همانا سخن حكيمان چون درست باشد ، درمان است و چون نادرست باشد ، درد است
- ( 272 )
- ( 273 ) اى پسر آدم ، اندوه روز نيامده ات را بر اندوه روز آمده ات ميفزاى كه اگر فردا هم از عمر تو باشد ، خداوند روزى تو را در آن مى رساند
- ( 274 ) دوست دار ، دوست خود را آهسته و نرم ، شايد كه روزى دشمنت شود و دشمن دار ، دشمن خود را آهسته و نرم ، شايد روزى دوست تو گردد
- ( 275 ) مردم دنيا در كار دنيا دو گونه اند :
- ( 276 )
- ( 277 )
- ( 278 ) اگر دو پايم در اين لغزشگاهها استوار بماند ، چيزهايى را دگرگون خواهم ساخت
- ( 279 )
- ( 280 ) دانش خود را نادانى و يقين خود را شك قرار مدهيد ، چون دانستيد ، عمل كنيد و چون يقين پيدا كرديد ، پاى پيش گذاريد
- ( 281 )
- ( 282 )
- ( 283 )
- ( 284 ) اندكى كه بر آن پايدارى كنى بهتر از بسيارى است كه از آن دلگير شوى
- ( 285 ) هر گاه اعمال مستحب به امور واجب زيان رساند ، مستحبها را واگذاريد
- ( 286 ) هر كه دورى سفر - آخرت - را به ياد آورده ، آماده مى شود
- ( 287 ) بينش با چشم نيست كه گاه چشم به صاحب خود دروغ مى گويد ولى هركس ازعقل خير خواهى كند ، نسبت به او غش نمى ورزد
- ( 288 ) ميان شما و موعظه پرده اى از غفلت است
- ( 289 ) نادان شما بدون بصيرت افزاينده در كار است و داناى شما چيزى را كه بايدانجام دهد به تاخير افكننده است
- ( 290 ) علم راه عذر بر بهانه جويان بسته است
- ( 291 ) همگان را به شتاب به مرگ فرا مى خوانند و مهلت مى خواهند و هركه را زمان داده اند براى درنگ كردن - از توبه و بازگشت به خدا - بهانه مى تراشد
- ( 292 ) مردم در مورد چيزى خوش باد نگفتند مگر اينكه روزگار براى آن روز بدى رااندوخته كرد
- ( 293 )
- ( 294 ) چون خداوند بنده اى را خوار دارد ، علم را بر او حرام - دشوار - مى دارد
- ( 295 )
- ( 296 ) اگر خداوند بر نافرمانى خود بيم نداده بود ، باز هم واجب بود كه به سپاس نعمتهايش معصيت نشود
- ( 297 )
- ( 298 )
- ( 299 )
- ( 300 ) كسى درباره مسافت ميان خاور و باختر از آن حضرت پرسيد ، فرمود : به اندازه يك روز رفتن خورشيد است
- ( 301 )
- ( 302 )
- ( 303 ) پندها چه بسيار است و پند گرفتن چه اندك
- ( 304 ) هر كس در ستيزه زيادى روى كند ، بزهكار مى شود و هر كس در آن كوتاهى كند ، براو ستم مى شود و آن كه ستيزه گر است ، نمى تواند از خدا بترسد
- ( 305 ) كارى - گناهى - كه پس از آن مهلت داده شوم كه دو ركعت نماز بگزارم و از خداوندعافيت بطلبيم مرا اندوهگين نمى سازد
- ( 306 )
- ( 307 ) فرستاده تو مفسر عقل توست و نامه ات رساتر چيزى است كه به سوى تو سخن مى گويد
- ( 308 ) آن كس كه به بلايى سخت گرفتار است ، نيازمندتر به دعا نيست از بى بلايىكه از آن در امان نيست
- ( 309 ) مردم فرزندان دنيايند و كسى را به دوستى مادرش سرزنش نمى كنند
- ( 310 ) مسكين ، رسول و فرستاده خداوند است ، هر كس او را محروم كند ، خدا را محروم كرده است و هر كس به او ببخشد ، خدا را سپاس داشته است
- ( 311 ) غيرتمند هرگز زنا نكند
- ( 312 ) بسنده است به اجل نگهبانى
- ( 313 ) فرزند مرده مى خوابد و مال ربوده نمى تواند بخوابد
- ( 314 ) دوستى پدران سبب خويشاوندى ميان پسران است و خويشاوندى به دوستىنيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى
- ( 315 ) از گمانهاى مردم مومن بترسيد كه خداوند حق را بر زبانهاى ايشان قرار داده است
- ( 316 ) ايمان بنده راست نباشد تا آنكه اعتمادش به آن چه در دست خداوند سبحان است بيش از اعتقاد او به آن چه در دست اوست ، بود
- ( 317 )
- ( 318 ) همانا دلها را روى آوردن و روى برگرداندن است ، آن گاه كه روى مى آورد ، آن رابه انجام دادن مستحبات واداريد و آن گاه كه روى گردان مى شود به واجبات بسنده كنيد
- ( 319 ) در قرآن خبر آن چه پيش از شما بوده و خبر آن چه پس از شماست و حكم مربوط برشرعيات خودتان موجود است
- ( 320 ) سنگ را بدان جا كه آمده است برگردانيد كه شر را جز شر دفع نتواند داد
- ( 321 )
- ( 322 ) من پيشواى مومنانم و مال پيشواى تبهكاران
- ( 323 )
- ( 324 )
- ( 325 )
- ( 326 )
- ( 327 )
- ( 328 )
- ( 329 )
- ( 330 ) از نافرمانيهاى خدا در خلوتها بپرهيزيد كه شاهد خود حاكم است
- ( 331 )
- ( 332 ) ميزان عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد ، شصت سال است
- ( 333 ) آن كسى كه گناه بر او پيروز شد ، پيروزى نيافته است و آن كس كه با بدىچيره مى شود ، در واقع مغلوب است
- ( 334 )
- ( 335 ) بى نيازى از عذر ، پر ارزش تر است از عذر آوردن به راستى
- ( 336 ) كمترين حقى كه براى خداوند سبحان بر عهده شماست ، اين است كه از نعمتهاى اودر نافرمانيهايش يارى مجوييد
- ( 337 ) خداوند سبحان فرمانبردارى را غنيمت زيركان قرار داده است ، آن گاه كه ناتوان درآن كوتاهى كنند
- ( 338 ) قدرت حاكمان پاسبان خداوند در زمين اوست
- ( 339 )
- ( 340 ) توانگرى بزرگ ، ياس و نوميدى از چيزهايى است كه در دست مردمان است
- ( 341 ) كسى كه از او چيزى خواسته اند تا وعده نداده است ، آزاد است
- ( 342 ) اگر بنده اجل و سرانجام خويش را ببيند ، همانا كه آرزو و فريفتن آن را دشمن مىدارد
- ( 343 ) هر كسى را در مال او دو شريك است : وارث و حوادث
- ( 344 ) خواننده و دعا كننده بى عمل همچون تيرانداز با كمان بى زه است
- ( 345 ) علم دو گونه است : يكى سرشته شده در طبيعت و ديگرى شنيده شده و شنيده شده هرگاه سرشته در طبيعت نباشد ، سود نمى بخشد
- ( 346 ) انديشه درست همراه با دولتهاست ، با روى آوردن آنها درستى انديشه هم روى مىآورد و با پشت كردن آنها پشت مى كند
- ( 347 ) پاكدامنى زيور درويشى و سپاسگزارى آرايش توانگرى است
- ( 348 ) روز دادگرى بر ستمگر دشوارتر است از روز ستم بر مظلوم
- ( 349 )
- ( 350 )
- ( 351 ) نتواستن و دشوار بودن انجام دادن معصيت از اسباب عصمت است
- ( 352 ) آبروى تو فسرده و نريخته است ، خواهش كردن آن را فرو مى چكاند ، بنگر پيش چه كسى آن را فرو مى چكانى
- ( 353 ) ستودن افزونتر از آنچه سزاوارست ، چاپلوسى است و كمتر از آن چه سزاوارست ، درماندگى يا حسد است
- ( 354 ) سخت ترين گناهان آن بود كه گنهكار آن را خوار بشمرد
- ( 355 )
- ( 356 )
- ( 357 )
- ( 358 )
- ( 359 ) بزرگترين عيب آن بود كه چيزى را كه مانندش در خود تو هست - براى ديگران - عيب بشمارى
- ( 360 )
- ( 361 )
- ( 362 )
- ( 363 )
- ( 364 )
- ( 365 )
- ( 366 )
- ( 367 )
- ( 368 ) هر كس مى خواهد آبروى خويش را نگه دارد ، ستيز را رها كند
- ( 369 ) شتاب كردن بيش از امكان و درنگ ورزيدن پس از به دست آمدن فرصت از حماقت است
- ( 370 ) از آن چه كه نباشد مپرس كه در آن چه هست و رخ داده است براى تو مشغولى و كفايت است
- ( 371 )
- ( 372 ) علم بايد پيوسته به عمل باشد و هر كس دانست بايدعمل كند ، علم عمل را فرا مى خواند اگر پاسخ داد - نفس به كمال خواهد رسيد - وگرنه روى از او بگرداند
- ( 373 )
- ( 374 )
- ( 375 )
- ( 376 )
- ( 377 )
- ( 378 )
- ( 379 )
- ( 380 )
- ( 381 )
- ( 382 ) همانا حق سنگين گوارا و باطل سبك ناگوار - وبازاى - است
- ( 383 )
- ( 384 )
- ( 385 )
- ( 386 ) بسا كس كه آغاز روزى را ديد و آن را را به پايان نرساند و چه بسا كس كه درآغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن شب بانگ مويه گران بر او خاست
- ( 387 )
- ( 388 )
- ( 389 )
- ( 390 )
- ( 391 ) از جمله خوارى دنيا در نظر خداوند اين است كه جز در آن از خداوند نافرمانى نمىشود ، و جز با ترك و وانهادن دنيا به آن چه پيش خداوند است دست يافته نمى شود
- ( 392 )
- ( 393 ) هر كه چيزى را جويد به آن يا برخى از آن خواهد رسيد
- ( 394 )
- ( 395 )
- ( 396 )
- ( 397 )
- ( 398 ) سخن گوييد تا شناخته شويد كه آدمى زير زبانش نهان است
- ( 399 ) مشك چه نيكو عطرى است ، حمل آن آسان و رايحه اش سخت و معطر ودل انگيز است
- ( 400 )
- ( 401 )
- ( 402 ) بسا سخن كه از حمله كارگرتر است
- ( 403 ) هر چيز كه بدان بسنده توان كرد ، بس است
- ( 404 /405 / 406 )
- ( 407 )
- ( 408 )
- ( 409 )
- ( 410 )
- ( 411 )
- ( 412 )
- ( 413 )
- ( 414 )
- ( 415 )
- ( 416 )
- ( 417 ) فرموده است : دل مصحف ديده است
- ( 418 ) پرهيزگارى مهتر خلقهاست
- ( 419 ) تيزى زبان خودت را براى آن كس كه تو را به سخن آورده است قرار مده ورسايى گفتارت را براى آن كس كه تو را استوار كرد قرار مده
- ( 420 ) در ادب نفس تو همين تو را بس كه از آن چه از غير خود خوش نمى دارى ، خوددارىكنى
- ( 421 )
- ( 422 )
- ( 423 ) و به درستى مردم دنيا چون كاروانيان اند ، تا بار فكنند كاروان سالار شان بانگبر آنان زند و كوچ كنند
- ( 424 )
- ( 425 )
- ( 427 )
- ( 428 )
- ( 429 )
- ( 430 )
- ( 431 ) همانا براى نيك و بد مردمى هستند هرگاه رها كنيد چيزى از آن دواهل آن شما را كفايت مى كنند - آن را انجام مى دهند
- ( 432 )
- ( 433 )
- ( 434 )
- ( 435 )
- ( 436 )
- ( 437 )
- ( 438 )
- ( 439 )
- ( 440 )
- ( 441 )
- ( 442 )
- ( 443 )
- ( 444 )
- ( 445 )
- ( 446 )
- ( 447 ) مردم دشمن آن اند كه نمى دانند
- ( 448 )
- ( 449 ) حكمرانيها ميدان مسابقه مردان است
- ( 450 ) چه شكننده است خواب مر عزيمتهاى روز را
- ( 451 )
- ( 452 )
- ( 453 ) اندكى كه هميشه بر آن مداومت باشد بهتر است از بسيارى كه از آن ملول شوند
- ( 454 ) چون در مردى خصلتى پسنديده - شگفت - ديديد ، همانندهاى آن را انتظار بريد
- ( 455 )
- ( 456 ) آن كس كه بدون دانستن فقه به بازرگانى پرداخت ، خود را در ربا انداخت
- ( 457 ) آن كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ شمرد خداوندش گرفتار مصايب بزرگ فرمايد
- ( 458 ) هر كه نفس خود را گرامى بيند ، شهوتش در ديده اش خوار آيد
- ( 459 ) مزاح نكند كسى مزاح كردنى مگر آنكه چيزى از خرد خود بيرون افكند بيرون افكندى
- ( 460 ) بى رغبتى تو در مورد كسى كه به تو راغب است ، كاستى بهره است و رغبت تو دركسى كه به تو بى رغبت است ، خوار ساختن نفس است
- ( 461 ) زبير همواره مردى از ما اهل بيت بود تا آنكه پسر نافرخنده اش عبدالله به جوانىرسيد
- ( 462 ) آدمى زاده را با بزرگى جستن چه كار كه آغازش نطفه و فرجامى مردار است ، نه مى تواند خود را روزى دهد و نه مى تواند مرگ خود را باز دارد
- ( 463 ) توانگرى و درويشى پس از عرضه شدن بر خداوندمتعال - در قيامت - است
- ( 464 )
- ( 465 )
- ( 466 ) دو آزمند سيرى نمى پذيرند : دانش جوى و دنيا جوى
- ( 467 )
- ( 468 ) و آن حضرت فرمود : سرنوشت بر تدبير چيره شود آن چنان كه آفت در تدبيرباشد
- ( 469 ) و آن حضرت فرمود : بردبارى و درنگ همزادند - دو فرزند يك شكم اند - و هر دوزاده همت بلندند
- ( 470 ) غيبت كردن كوشش مرد عاجز است
- ( 471 ) و فرمود : چه بسا شيفته و به فتنه افتاده به سبب سخن پسنديده درباره او
- ( 472 ) و آن حضرت فرمود : دنيا براى غير خود - جهان ديگر آفريده شده است و براى خودآفريده نشده است
- ( 473 )
- ( 474 )
- ( 475 )
- ( 476 ) و آن حضرت ضمن گفتارى فرمود : و بر آنان فرمانروايى فرمانروا شد كه كاررا برپا داشت و استقامت ورزيد تا آنكه دين برقرار گرديد
- ( 477 )
- ( 478 )
- آنچه درباره تفضيل ميان صحابه شده است
- ( 479 ) درباره توحيد عدل از او پرسيده شد ، فرمود : توحيد آن است كه او را در وهم نياورى و عدل آن است كه او را - به آن چه در او نيست متهم ندارى
- ( 480 )
- ( 481 )
- ( 482 )
- ( 483 )
- ( 484 )
- ( 485 )
- ( 486 )
- ( 487 ) و آن حضرت فرمود : بدترين برادران كسى است كه براى او به رنج و تكلف افتند
- ( 488 ) و آن حضرت ضمن گفتارى فرموده است : هرگاه مومن نسبت به برادر خود حشمت وجاه بفروشد - او را خشمگين سازد - همانا كه ميان خود و جدايى افكند
- پى نوشتها
جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
مشخصات كتاب
سرشناسه : ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبةالله 586 - 655ق عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی. شرح عنوان و نام پديدآور : جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه / ابن ابی الحدید ؛ ترجمه و تحشیه محمود مهدوی دامغانی مشخصات نشر : تهران نشر نی 1367 - 1379. مشخصات ظاهری : 8 ج. شابک : 2050ریال ج 1) ؛ 3500 ریال ( ج. 4 ) ؛ 12000 ریال ( ج.7 ) ؛ 10000 ریال ( ج. 8 ) يادداشت : جلد چهارم ( چاپ اول 1370). يادداشت : جلد ششم ( چاپ اول 1373 ). يادداشت : جلد هفتم ( چاپ اول 1374 ). يادداشت : جلد هشتم ( چاپ اول 1374 ). یادداشت : کتابنامه موضوع : علی بن ابی طالب (ع) ، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I -- Public speaking موضوع : علی بن ابی طالب (ع) ، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation شناسه افزوده : مهدوی دامغانی محمود، 1315-، مترجم شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba رده بندی کنگره : BP38/02/الف 2 1367 رده بندی دیویی : 297/9515 شماره کتابشناسی ملی : م 68-946
جلد 1
نويسنده :ابن ابي الحديد
مقدمه مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد خاتم النبيين و على اهل بيته الطاهرين المعصومين كلمات قصار حضرت مولى الموحدين و اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام است ،