سخنرانى حضرت آيت الله حاج سید حسن فقیه امامى ويژه عيد غدير‏

بسم الله الرحمن الرحيم‏

سخنرانى حضرت آيت اللَّه‏
حاج سيّد حسن فقيه امامى حفظه اللَّه‏

ويژه عيد سعيد غدير خم 1430 هق‏

سند سازى و سند سوزى‏

گردآورنده سيّد محمّد فقيه امامى‏


بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏
الحمدُ للَّه ربّ العالَمينَ و الصلوةُ و السّلامُ عَلى‏ سَيِّدنا أحمَد و نبيِّنا أبي القاسِمِ مُحَمَّد، واللَعنُ عَلى‏ أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ.

ابتداءاً عرض كنم كه فرق است بين درس و منبر:
منبر جنبه اكثراً عاطفى دارد كه بايد خطيب شور و احساسات و عواطف مردم را تحريك بكند چون با عامّه مردم مواجه است و اكثراً اين‏ها بيشتر جنبه عاطفى شان قوى‏تر از جنبه عقلانى شان است.
در درس و بحث‏هايى كه سر كلاس‏ها انجام مى‏گيرد جنبه عقلانى‏اش ترجيح دارد بر جنبه عاطفى. چون جاى استدلال است؛ جاى منطق و برهان است؛ كسانى كه در كلاس شركت مى‏كنند جنبه‏هاى عقلانيشان قوى‏تر از جنبه‏هاى عاطفى شان است، چون بحث علمى مطرح است.
ما كلاس تشكيل داديم و بحث‏هايمان بحث منطقى و استدلالى است. اگر بخواهيم همين مطالب را روى منبر مطرح كنيم سبكش، سبك ديگرى است.
اين مطالبى كه من عرض مى‏كنم، در مقام استدلال است.



گفتار اوّل‏
خليفة اللَّه و خليفة الناس‏

قبلاً توضيح داديم كه بحثمان، بحث خلافت است و خلافت يا «خلافةً عن اللَّه» است يا «خلافةً عن الرسول» و يا «خلافةً عن الناس».
يك كسى يا خليفه خداست، يا خليفه پيغمبر است و يا خليفه مردم.
ما بر مى‏گردانيم اين سه نوع خلافت را به دو نوع خلافت، چون خلافت از پيغمبر هم، خلافت از خداست.
چرا؟ براى اين كه پيغمبر خليفة اللَّه است و آن خليفه بعد از پيغمبر كه «خلافة عن النبىّ» است آن هم در حقيقت «خليفة اللَّه» است. چون پيغمبر بدون اذن خدا كسى را به جاى خودش نصب نمى‏كند.
پس ما دو نوع خلافت داريم: «خلافة عن اللَّه» و «خلافة عن الناس»
سه فرق بين اين‏ها وجود دارد:

تفاوت اول‏
فرق اوّلش اين است كه خلافة عن اللَّه توأم با قداست است. يعنى شرطش قداست است.
به چه دليل؟ در قرآن كريم خلافة عن اللَّه و خلافة عن رسول اللَّه را با عدم فساد توأم كرده است؛ مثلاً آن جايى كه خدا مى‏فرمايد:
«إنّى جاعِلٌ فِى اْلأَرْضِ خَليفَةً»(1)
ملائكه چه گفتند؟ آن چيزى كه در ذهن ملائكه بود، اين بود كه خلافة عن اللَّه نمى‏تواند توأم با فساد باشد به دليل اين كه اعتراض كردند و گفتند: «أ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»(2)
خداوند در جواب اين‏ها چيزى گفت كه اين‏ها قانع شدند. فرمود: «إنّى أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ»(3)
من مى‏دانم چه كسى را مى‏خواهم خليفه قرار بدهم، شما نمى‏دانيد، چون نمى‏دانيد، اعتراض مى‏كنيد؛ حقّتان هم هست. ولى من كه نمى‏آيم هر كس را به عنوان خليفه انتخاب كنم.
آن وقت خداوند اسماء را به آدم ياد داد و دستور داد كه آن اسماء را براى ملائكه بگو تا آرام بگيرند. آدم اسماء ائمه‏عليهم السلام را براى ملائكه گفت و آن‏ها را قانع كرد.
پس مى‏بينيم در آن جا كه بنا است خدا خليفه تعيين كند، ملائكه مسأله فساد را مطرح كردند كه نكند آن خليفه فاسد باشد، و گفتند: ما اين انسان را مى‏شناسيم، اين‏ها فاسد هستند؛ زيرا مى‏دانستند كه خليفه نمى‏تواند فاسد باشد. خدا جواب مى‏دهد كه من مى‏دانم چه كسى را انتخاب كنم كه فاسد نباشد.
يا در رابطه با هارون كه حضرت موسى‏عليه السلام به هارون گفت: «اخْلُفْنى فى قَوْمى وَ أصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ»(4) فساد و خلافت با هم سازش ندارد، من تو را خليفه كردم به شرط عدم الفساد.
پس ببينيد آن جايى كه مسأله خلافة اللَّه يا خلافة عن النبىّ ذكر شده، قداست و عدم فساد مطرح است و اين شرط در خليفة اللَّه است. ولى در خلافة عن الناس اين مسأله مطرح نيست.
اين‏هايى كه مى‏گويند مردم بايد رأى بدهند؛ قداست را در نظر نمى‏گيرند. مى‏گويند: ما خودمان جمع مى‏شويم رأى مى‏دهيم، مردم هر كسى را انتخاب كردند همان خليفه باشد؛ اين فرق اوّلش.

تفاوت دوم‏
امّا فرق دوّم اين است كه خليفة اللَّه تا وقتى كه دين آن پيغمبر بر قرار باشد، دوام دارد.
بنابر اين تا دين موسى‏عليه السلام برقرار است خلافت از موسى‏عليه السلام هم دوام دارد. دين حضرت موسى‏عليه السلام مدّت و اجل معيّن داشت. «لِكُلِّ أُمَّةٍ أجَلٌ»(5) تا آن اجل باقى است، خلافت هم اثرش باقى است. آن مدّت كه تمام شد، ديگر خلافت هم منتفى است.
چون دين خدا وقتى موقّت باشد، پيغمبرش هم موقّت است، خليفه‏اش هم موقّت است. ولى اگر دين دوام داشت، پيغمبر هم دوام دارد، خلافتش هم دوام دارد.
اگر گفتيم اسلام دينى است كه تا قيامت برقرار است، سنّت پيغمبر هم تا قيامت برقرار است. خلافة عن الرّسول هم تا قيامت برقرار است و ثُبات و دوام دارد. ولى در آن جايى كه خلافة عن الناس باشد آن جا دوام ندارد.
مثلاً فرض كنيد يك انتخاباتى شروع مى‏شود، مردم قرار است رأى بريزند و يكى از كانديدها را انتخاب كنند. اين انتخاب چهار سال اعتبار دارد، بعد از چهار سال آن كسانى كه نماينده مردم بودند بركنار مى‏شوند و ديگر براى آن ها بقاء و ثُباتى نيست.
مرحوم امام‏قدس سره يك جمله‏اى فرمودند راجع به مسأله مشروطيّت، گفتند: خيلى خوب، در دوران مشروطه يك عدّه‏اى جمع شدند و يك گروهى را انتخاب كردند و قوانينى هم جعل كردند، ولى آن مردمى كه در آن زمان بودند، آن ها براى خودشان نماينده انتخاب كردند، براى ما كه حق نداشتند نماينده انتخاب كنند...
بنابر اين آن نماينده‏ها، تا زمانى نماينده بودند كه آن مردم حيات داشتند. آن مردم كه آن وقت حيات داشتند بر ما ولايت نداشتند، ما براى خودمان يك شخصيّت تازه‏اى هستيم. آن‏ها رأى دادند به ما چه مربوط؟!
بنابر اين آراء مردم آن زمان براى ما سنديّت ندارد، ما براى خودمان مستقل هستيم. ما هم بايد بنشينيم براى خودمان افرادى را انتخاب كنيم. آن ها نمى‏توانسنتد براى ما تصميم بگيرند.
خلافت مردمى ثُبات ندارد ولى خلافة اللَّه يا خلافة عن النبىّ ثُبات دارد، اين هم فرق دوّمش است.

تفاوت سوم‏
فرق سوّمى كه هست بين خلافة عن اللَّه و عن الناس اين است كه اين خلافت ناس قابل عزل است و خلافة اللَّه قابل عزل نيست. مثلاً مردم آمدند با عثمان بيعت كردند، چندى كه گذشت خود اين مردم آمدند عثمان را عزل كردند، بنابر اين همين طور كه نصبش با مردم است عزلش هم با مردم است و قابل عزل است.
يك بحثى كرده يكى از آقايان با شخصى از اهل سنّت خيلى جالب! خدا رحمتش كند، مرد ملّايى بود به نام شيخ الاسلام، در اصفهان زندگى مى‏كرد و من هم ايشان را ديده بودم. خيلى آدم زرنگ و خوش درك و فهمى بود.
گفت: در مسجدالحرام نشسته بوديم، يكى از اين سنّى‏ها آمد براى بحث كردن از من پرسيد: شما مذهبتان چيست؟
من نگفتم شيعه هستم و نگفتم سنّى هستم، گفتم: عقايدم را مى‏گويم شما هر تشخيصى داديد ما قبول داريم، حالا خودتان تشخيص بدهيد.
گفتم: «أشْهَدُ أنْ لا الهَ اِلّا اللَّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أشْهَدُ أنَّ أبابَكرٍ وَ عُمَرَ وَ عَلّياً خُلَفاءُ اللَّه».
مدّتى نگاه كرد، گفت: اگر بگويد من سنّى هستم چرا عثمان را رها كردم؟ اگر بخواهد بگويد شيعه هستم، چرا خلفاء را اسم بردم؟ تعجّب كرد!
از من سؤال كرد كه پس عثمان چه شد؟ گفتم: «النَّاسُ عَزَلُوهُ» مردم عزلش كردند، ديگر من او را به خليفه بودن قبول ندارم.
گفت: «ما للنّاسِ وَ لِلْعَزْلِ؟» مردم چه حقّى دارند عزل كنند؟ بلافاصله گفتم: «ما للنَّاسِ وَ للنَّصْبِ؟!» چه طور شد كه مردم اختيار ندارند عزل كنند امّا اختيار دارند نصب كنند؟!
مى‏خواست بگويد اگر مردم بتوانند عزل كنند، بر نصب هم قادرند. تو كه اجازه نمى‏دهى كه مردم عزل كنند پس اجازه هم ندارى كه بگويى مردم نصب كنند، خيلى ناراحت شد و سكوت كرد.
بنابر اين آن نصب مردمى، با خود مردم و آراء مردم هم عزل مى‏شود.
مردم دوازده ميليون رأى دادند بنى صدر را رئيس جمهورش كردند، همين مردم هم عزلش كردند.
امّا سابقه ندارد و سراغ نداريم كه يك كسى خليفة اللَّه يا خليفة النبىّ باشد و عزل شده باشد، اين هم فرق سوّم.
به فرق‏هايى كه بين خلافة اللَّه و خلافة الناس هست توجه كنيد، ما بعداً با آن كار داريم.

نتيجه گيرى‏
مطلبى كه مى‏خواستم عرض كنم اين است كه، خلفايى كه براى پيامبر مى‏شمارند به اعتراف خودشان خلفاء عن الناس هستند و اگر چنانچه مردم حق دارند خليفه تعيين كنند آن خلفائى كه در آن زمان انتخاب كردند، هيچ ارتباطى با ما ندارد!
شما مى‏گوييد خليفة الناس بودند! كدام ناس؟ اگر ما را مى‏گوييد كه ما كسى را انتخاب نكرديم، و اگر آن ها را مى‏گوييد، آن خليفه براى خودشان حجّت است. آن‏ها حق ندارند كه از جانب ما بيايند رأى بدهند و با آراء خودشان خليفه انتخاب كنند.
بنابر اين، اين مطلب خيلى جالب است. بسيار مطلب مهمّى است كه اگر خلافت در آن زمان مردمى بود به درد امروز نمى‏خورد؛ چون آن مردم رفتند و آراء خودشان را هم همراه خودشان بردند، بايد يك فكرى براى ما بكنيد.



گفتار دوّم‏
اسباب استيلاى باطل‏

حالا بحث اين است كه مى‏خواهيم ببنيم علّت اين كه مردم خليفة اللَّه و خليفة النبى را رها كردند و آمدند خلافة الناس را مطرح كردند چه بود؟
شايد به اين سبك، كسى وارد اين بحث نشده باشد. به هر صورت...
هميشه در طول تاريخ حقّ و باطل با هم درگير بوده‏اند، از زمان هابيل و قابيل اين اختلافات بين حقّ و باطل بوده و هنوز هم ادامه دارد معلوم هم نيست تا چه موقع ادامه داشته باشد.
باطل يا آن كسانى كه مدافع آن هستند، چهار كار بايد انجام بدهند تا بتوانند خودشان را جا بيندازند. دوتا از آن‏ها در مورد خود باطل و دوتاى ديگر در رابطه با رقيبش، اثباتاً و نفياً. اين چهار كار خلاصه مى‏شود در دو كار: يكى «سند سازى» و ديگرى «سند سوزى».
باطل اين دو كار را بايد انجام بدهد تا خودش را اثبات و ديگرى را نفى كند حالا اين چهار كار را توضيح مى‏دهم، دقّت كنيد:
اوّل اين كه دلائلى براى مشروعيّت خودش بياورد.
دوّم دلائلى را براى عدم لياقت طرفش ارائه كند و اثبات كند كه طرف لياقت ندارد.
پس در اين جا ايجاد دو سند را لازم دارد يك سند براى حقّانيّت خودش و يك سند براى عدم لياقت رقيبش.
اين‏ها را «سند سازى» مى‏گويند، توضيحش را هم با آيات قرآن عرض مى‏كنم.
يكى هم «سند سوزى» اولاً دلائل صحيح طرف حق را خنثى‏ كند ثانياً نقاط ضعف خودش را هم از بين ببرد. اين‏ها را سند سوزى مى‏گويند كه توضيحاتش را از قرآن برايتان اجمالاً عرض مى‏كنم.

1. سند سازى براى خود
مثلاً نمرود مى‏خواهد حقّانيّت خودش را ثابت كند؛ مى‏خواهد خودش را جاى خدا بگذارد، خدا حق است و نمرود باطل است.
موقعى كه حضرت ابراهيم‏عليه السلام با او بحث مى‏كنند. نمرود مى‏گويد كه ربِّ تو كيست؟ حضرت ابراهيم‏عليه السلام مى‏فرمايد: «رَبِّيَ الَّذي يُحْيى وَ يُميتُ»(6)
او مى‏خواهد يك سند ارائه كند كه من هم اين كار را مى‏كنم، اگر زنده كردن و ميراندن دليل بر خدايى است من هم خدا هستم. چه طورى؟ دو تا زندانى را مى‏آورد يكى از آن‏ها را آزاد مى‏كند يكى از آن‏ها را هم مى‏گويد بُكشيد. مى‏گويد: ديديد من هم «أُحْيى وَ أُميتُ»(7) آن را كه آزاد كردم زنده‏اش كردم و آن كسى را كه كشتم، ميراندمش. پس: «أنا أُحْيى وَ أُميتُ»(8)
نمرود براى خدايى خودش سند مى‏آورد به همان سندى كه حضرت ابراهيم‏عليه السلام براى خداوندى خدا ارائه مى‏كند؛ اين سند سازى براى جا انداختن و اثبات حقّانيّت خودش است.

2. سند سازى براى حق‏
بعضى وقت‏ها بايد كه سند سازى بكند براى اين كه رقيبش باطل است. پرونده درست بكند تا رقيبِ خودش را محكوم كند.
مثلاً در قرآن داريم كه فرعون ادّعاى خدايى مى‏كرد، حضرت موسى‏عليه السلام مى‏خواست او را نفى كند، اين مبارزه شروع شد. حالا فرعون بايد سند ارائه كند براى اين كه حضرت موسى‏عليه السلام لياقت پيغمبرى ندارد.
سند مى‏خواهد صادر كند چه مى‏گويد؟ مى‏گويد: «إنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ ؛ يُريدُ أنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ»(9)
پرونده سازى مى‏كند مى‏گويد: اولاً حضرت موسى‏عليه السلام ساحر است. ثانياً مى‏خواهد به وسيله سحرش شما را از وطنتان آواره كند.
اين دو نقطه ضعف را براى حضرت موسى‏عليه السلام پرونده سازى كرد.
پس آن باطلى كه مى‏خواهد خودش را به جاى حق بگذارد دو كار بايد انجام بدهد: يك دليل براى حقّانيّت خودش بياورد. و يك سند هم بزند براى عدم لياقت رقيبش. اسم اين دو كار «سند سازى» است.


3. سند سوزى از حق‏
اهل باطل يك سند سوزى هم بايد داشته باشند، سند سوزى يعنى چه؟ يعنى آن دليلى كه حق اقامه مى‏كند را باطل كند كه آن رقيب نتواند استناد به اين سند داشته باشد؛
از قرآن مثال مى‏زنم: سندِ نبوّت پيغمبر اسلام‏صلى الله عليه وآله چه بود؟ اعجاز قرآن بود، دليلش معجزه بود.
اين معجزه در دست پيغمبرصلى الله عليه وآله است و بايد با آن حقّانيّت خودشان را اثبات كنند، آن وقت باطل بايد اين سند را از دست پيغمبرصلى الله عليه وآله خارج كند تا پيغمبرصلى الله عليه وآله براى حقّانيّت خودش به قرآن استناد نكند.
باطل چه كرد؟ وليد بن مغيره آمد و اين سند را سوزاند، چگونه؟ گفت: «إنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ؛ فقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ؛ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ؛ ثمَّ نَظَرَ .... فَقالَ إنْ هذا إلّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ»(10)
يعنى اين قرآنى كه سند حقّانيّت پيغمبرصلى الله عليه وآله است، از جانب خدا نيست، سحر است، مؤثّر هم هست و تحوّل ايجاد مى‏كند؛ اين يك نوع سند سوزى است. يعنى آمده اين سندى كه دست پيغمبرصلى الله عليه وآله بوده را انگِ سحر رويش زده تا آن را باطل كند و پيغمبرصلى الله عليه وآله را خلع سلاح كند.

4. سند سوزى از خود
كار چهارم فرد باطل يا طرفدارانش اين است كه آثار جرمشان را محو كنند.
مثلاً هابيل و قابيل؛ هابيل حق است و قابيل باطل. اين باطل مى‏آيد آن حق را مى‏كُشد، هابيل را مى‏كُشد. اين يك سند جرم است بعد مى‏خواهد اين سند را محو كند با راهنمايى كلاغ زمين را مى‏كَنَد و جسد برادرش را زير خاك محو مى‏كند.

جعل اسناد عامّه‏
اين چهار سند را بايد يك باطل داشته باشد؛ يعنى دو سند سازى و دو سند سوزى تا بتواند خودش را به جاى حق قرار بدهد.
اين مقدمه را دانستيد، شواهدش را هم از آيات قرآن عرض كرديم.
حالا به نقطه اصلى مى‏رسيم، اختلاف ما با اهل تسنن سَرِ چيست؟
ما مى‏گوييم خليفه بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏عليه السلام است بعضى‏ها در مقابلش مى‏گويند كه ابوبكر خليفه است. حالا اين جا مى‏رسيم به آن نقطه اصلى كه مى‏خواستيم عرض كنيم و آن اين است كه مدافعين از ابوبكر بايد چهار سند تهيه كنند؛ دو سند بسازند و دو سند بسوزانند.

1. سند سازى براى خلافت‏
اوّل مى‏آيند سند سازى مى‏كنند براى مشروعيّت خودشان. ما شيعه مى‏گوييم خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله، على‏عليه السلام را معرفى كردند، بسيار خوب حالا آن‏ها چه سندى دارند بر اين كه ابوبكر خليفه است؟
بايد سند سازى كنند، از طرف خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله كه سند ندارند، يعنى هيچ جا نيست كه ابوبكر را خدا يا رسول خداصلى الله عليه وآله خليفه كرده باشند. پس يك سند بايد جاى خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله بگذارند و مشروعيّت خودشان را اثبات كنند. چه كار كردند؟
گفتند «شورى‏» و «آراء مردم» و حال آن كه هيچ سندى براى حجيّت چنين انتخابى ندارند. چرا؟ چون اين‏ها دعوايشان با دليلشان سازگار نيست. هر كجا ديديم كه دليل با مدّعى‏ سازش ندارد، بايد آن دليل را كنار بگذاريم.
اين‏ها ادّعا مى‏كنند ابوبكر خليفة اللَّه است و حال آن كه نه خدا او را خليفه كرده و نه پيغمبرصلى الله عليه وآله، پس چيست؟ خليفة الناس است. و خليفة الناس بر فرض اين كه حجّت باشد، براى ما نيست براى مردم زمان خودشان است. چه ربطى به ما دارد؟!
ما هم ناس هستيم امّا نه آن ناسى كه رأى داده باشيم و آن مردمى كه رأى دادند براى خودشان خوب است.
اگر بنا است به آراء باشد ما براى خودمان مى‏خواهيم يك امام انتخاب كنيم. منتخب آن‏ها براى ما حجّت نيست.
پس اين جا يك سند درست كردند براى اثبات حقّانيّت ابوبكر كه اين سند قابل قبول نيست، به خاطر اين كه با مدّعا سازش ندارد و خليفة الناس به درد ما نمى‏خورد.
پس اين سند سازى است براى اثبات مشروعيّت ابوبكر. سند سازى در ابعاد ديگر هم مطرح بود لكن غرض ما بيان يك مورد بود.

2. سند سازى براى لياقت‏
يك سند سازى ديگر بايد بكنند براى عدم قابليّت حضرت على‏عليه السلام تا بتوانند خودشان را به جاى حضرت على‏عليه السلام بگذارند، سندشان چه بود؟
يك سند ارائه كردند. اميرالمؤمنين‏عليه السلام هيچ نقطه ضعفى نداشت كه اين‏ها بخواهند به آن استناد كنند، گفتند: على‏عليه السلام جوان است و چون جوان است، لياقت براى خلافت ندارد.
اين بحث جوانى نشأت گرفته از كجاست؟ همان افكار جاهلى كه مى‏گفتند اگر كسى از چهل سال سنّش كمتر باشد، نمى‏تواند هيچ پستى را اشغال كند، سند براى كنار زدن امام على‏عليه السلام جوانى‏اش بود. آيا اين قابل قبول است؟ يا قابل قبول نيست؟!
ما مى‏بينيم در قرآن كريم بنى اسرائيل آمدند پيش پيغمبرشان و گفتند كه: «ابْعَثْ لَنا مَلِكاً»(11)
يك پادشاه مى‏خواهيم، از خدا بخواه كه يك پادشاه براى ما معيّن كند. خداوند طالوت را انتخاب كرد كه جوان‏ترين افراد بنى اسرائيل بود. آن‏ها هم نگفتند اين جوان است و به درد نمى‏خورد.
هيچ سندى از نظر اسلامى براى اين كه جوانى مانع از حكومت باشد نداريم، پس اين سند هم باطل است.

3. سند سوزى از فدك‏
و امّا سند سوزى‏هايى كه در رابطه با كار اميرالمؤمنين‏عليه السلام و خاندان پيغمبرعليهم السلام انجام شد:
فدك را غصب كردند، فاطمه زهراعليها السلام قباله فدك را پيش ابوبكر آوردند و ابوبكر اجباراً امضاء كرد كه فدك را به فاطمه زهراعليها السلام برگردانيد. در راه كه بر مى‏گشتند، عمر پرسيد: به چه دليل شما مالك هستيد؟ قباله را نشان دادند، قباله را گرفت پاره كرد. يك دفعه طولى پاره كرد بعد سند را روى هم گذاشت يك مرتبه ديگر هم عرضى پاره كرد. يعنى قباله را چهار قسمت كرد.(12)
فاطمه زهراعليها السلام فرمودند كه خدا شكمت را پاره كند كه قباله من را پاره كردى. دعاى حضرت هم مستجاب شد و ابولؤلؤة شكم عمر را با خنجر يك مرتبه طولى و يك مرتبه عرضى پاره كرد، عين همان كيفيّتى كه نامه فاطمه زهراعليها السلام را پاره كرده بود.
اين اسمش چيست؟ «سند سوزى» است، سند را پاره كرد تا بتواند ابوبكر را به جاى على‏عليه السلام قرار بدهد. پس بنابر اين، بايد آن مداركى كه طرفِ مقابلِ باطل دارد را باطل كنند، بسوزانند تا بتوانند حقّانيّت خودشان را مطرح كنند.

4. سند سوزى از خلفاء
مرحله چهارم سند سوزى است به اين معنا كه نقاط ضعف باطل را ماست مالى كنند، محوش كنند، كه ديگر آثارى از آن نقطه ضعف‏ها باقى نماند، يك طورى اين مسأله را مطرح كنند كه كسى بعد نتواند نقطه ضعف ارائه كند.
مثلاً نقطه ضعف‏هاى ابو بكر را بايد محو مى‏كردند. نقطه ضعف‏هاى عمر چه بود؟ آنها را هم بايد محو مى‏كردند و عجيب اين است كه به غير از ما، خود اين حضرات عامّه هم ناخواسته نقطه ضعف‏هاى زيادى از عمر گرفته‏اند، ما كه بحثمان جداست.
اين‏ها را مى‏خواهند يك طورى محوش كنند كه كسى نقطه ضعفى از عمر نداشته باشد. كلاًّ سندهايى كه براى جنايات خلفاء هست را از بين مى‏برند كه كسى به آن استناد نكند.
حكمت اين كه گفتند خلافت به واسطه شورى‏ است، اين است كه كسى نتواند اَنگِ غصب به اين ها بزند.
بنابر اين اگر كسى سؤال كرد، علّت اين كه آمدند به جاى «انتصاب»، «انتخاب» را مطرح كردند چيست؟ بايد گفت علاوه بر سند سازى براى خلافت ابوبكر، سند سوزى براى نقطه ضعف‏هاى خلفاء را هم مد نظر داشتند.



گفتار سوّم‏
ادامه سند سازى‏

اين مسأله «سند سازى» و «سند سوزى» هنوز هم ادامه دارد. الآن در حال حاضر هم كسانى كه مدافع باطل هستند كارشان همين است. حالا سند سازى كجاست، سند سوزى كجا؟
سند سازى آن‏ها اين است كه حق مى‏دهند به خلفاء كه با آراء مردم بيايند سر كار كه اين بر خلاف ضرورت مذهب است. و تعجّب است كه بعضى مى‏توانند با قلم يا با زبان اين خلاف ضرورت را ابراز كنند.
1. مسأله شورى‏
مثلا يك نوع از سند سازى اينگونه است كه مانند «بازرگان» در كتاب «ايدئولوژى و اسلام» مبنا را بر دموكراسى قرار مى‏دهد و مى‏گويد سياست دنيا بر دموكراسى است، هميشه مردم بايد رأى بدهند.
آن وقت مى‏گويد: دين اسلام هم دموكراسى بوده، پس مرم بايد رأى مى‏دادند.
اين حرف مال اين بزرگوار است و همچنين شاگردش «شريعتى» و شاگردهاى شاگردش كه ديگران باشند...
مى‏گويند خلافت چرا؟ مى‏خواهند بين شيعه و بين سنّى آشتى بدهند، چه طورى؟ مى‏گويند على‏عليه السلام امامت دارد و ابوبكر خلافت دارد و مردم حق داشتند بر اين كه خليفه تعيين كنند و خليفه تعيين كردند. خلافت ارتباطى با امامت ندارد.
اين‏ها مى‏خواهند سند سازى كنند، آن وقت سند سازى كردند، الآن هم سند سازى مى‏كنند. مى‏گويند دموكراسى است و مردم حق داشتند كه ابوبكر را انتخاب كنند. اين مطلب بر خلاف اجماع شيعه و بر خلاف تمام رواياتى است كه از اهل بيت‏عليهم السلام نقل شده.
ما تعجّب مى‏كنيم از اين حرف‏ها كه يك آدم عاقل، چه طور نمى‏نشيند فكر كند كه اين حرف باطل است.
1. چرا باطل است؟ براى اين كه فاطمه زهراعليها السلام تا زمان حياتشان با اين‏ها بيعت نكردند؟! ايشان معصومه بودند، مى‏شود بگوييم فاطمه زهراعليها السلام بر خلاف شرع عمل كرده است؟!
موقعى هم كه مى‏خواستند از دنيا بروند اعلام نارضايتى كردند، مگر صحيح بخارى نمى‏گويد كه فاطمه زهراعليها السلام از دنيا رفت و غضب كرده بود بر اين ها(13).
چه طور مى‏شود مردم بيايند رأى بدهند، يك خليفه را انتخاب كنند، مشروع هم باشد و فاطمه زهراعليها السلام مشروعيّت او را قبول نكنند؟! اين مطلب را چه طور مى‏شود تصوّر كرد؟! نه شيعه اين حرف را مى‏تواند بزند، نه سنّى.
اگر مشروعيّت داشت اوّل كسى كه با ابوبكر بيعت مى‏كرد، فاطمه زهراعليها السلام بودند، معصومه است، كسى است كه احدى نمى‏تواند نقطه ضعفى از او داشته باشد. چه طور اين شورى‏ و اين انتخاب مشروعيّت داشت و فاطمه زهراعليها السلام زير بار نرفت؟! اين سؤال بى پاسخ است.
2. جواب دوّم اين است كه ائمه‏اى كه با خلفاى بنى اميّه و بنى عباس معاصر بودند، دعوايشان سَرِ چه بود؟ سَرِ امامت بود؟! آن‏ها كه خودشان نمى‏گفتند ما امام هستيم و امامت هم چيزى نيست كه آن‏ها بتوانند ادّعا بكنند. پس دعوايشان سر چه بود؟ سرِ امامت و امر دينى بود يا سرِ رياست و خلافت؟!
چرا حضرت موسى‏ بن جعفرعليهما السلام با هارون مشكل داشتند و چهارده سال زندان تحمّل كردند؟! اين مبارزه براى چه بود؟! او مى‏دانست كه مسأله، مسأله خلافت است و اهل بيت‏عليهم السلام مدّعى خلافتند و لو مردم به آن ها رأى نداده باشند. او مى‏دانست اين‏ها مدّعى هستند، زندانشان مى‏كرد كه مبادا يك وقتى ادّعا كنند.
اگر چنانچه مردم انتخابشان مشروعيّت داشت هرگز مى‏آمدند موسى‏ بن جعفرعليهما السلام مخالفت نشان بدهند تا در زندان بيفتند؟!
3. يا مسأله حضرت رضاعليه السلام كه مأمون به ايشان گفت رياست حق شماست. مى‏خواهم آن را به شما برگردانم. مأمون نمى‏دانست كه مردم بايد به حضرت رضاعليه السلام رأى بدهند، تا حضرت رضاعليه السلام خليفه بشوند! اين را نمى‏دانست؟! پس اين كه مى‏گويد حق شماست با اين كه مردم رأى ندادند، اين يعنى چه؟!
به علاوه مأمون گفت: من آن را به شما واگذار مى‏كنم. حضرت فرمودند: اين حق توست يا حق تو نيست؟ اگر خلافت حق تو نيست، چرا به من مى‏خواهى واگذار كنى؟ و اگر حق من است پس چرا تو آنرا غصب كرده‏اى؟
4. الآن خود امام زمان - عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف - چرا مخفى هستند؟ رويش فكر كرده‏ايد؟ خوب حتماً فكر كرده‏ايد، ايشان مدّعى خلافت انتصابى هستند. منتهايش اگر ظهور كنند و بخواهند خلافتى كه حقّشان است را قبضه كنند آن وقت ببينيد كه دنيا با ايشان چه خواهد كرد! مى‏گذارند ايشان زنده بمانند؟!

اين آقايانى كه به خودشان اجازه مى‏دهند و مى‏گويند مردم مى‏توانند خليفه تعيين كنند، امامت را نشناخته‏اند.
اگر بخواهيم بفهميم امامت يعنى چه بايد سراغ زيارت جامعه برويم و ببينيم كسى كه مى‏خواهد امام بشود چه شرائط سنگينى بايد داشته باشد. مردم حتى نمى‏توانند آن خصوصيات و صفات را درك كنند.
اين كار، كار بشر نيست كه بخواهد بنشيند امتيازات يك كسى را را پيدا كنند كه لايق امامت باشد. جز خدا كسى نمى‏تواند اين كار را انجام بدهد و از ميان ميليون‏ها نفر چهارده نفر را انتخاب كنند.
پس بنابر اين معلوم مى‏شود مسأله خلافت مردمى نيست، انتخابى نيست، انتصابى است كه اين مسائل پيش مى‏آيد. ديگر قضاوت با خود شما.



گفتار چهارم‏
ادامه سند سوزى‏

اما سند سوزى كه الآن طرفداران باطل مى‏كنند اين است، نگاه مى‏كنند ببينند كه استناد شيعه براى امامت ائمه‏عليهم السلام به چه دلائلى است، آن دلائل را بيايند خنثى‏ كنند و بسوزانند.

1. غدير خم‏
آن حادثه‏اى كه مى‏توانست سند محكمى باشد براى حقّانيّت اميرالمؤمنين على‏عليه السلام بلكه از قوى‏ترين و روشن‏ترين سندها بود مسأله غدير خم است. اينجا دو راه وجود دارد:
يك راه اينكه اصلا انكار كنند و بگويند حديث غدير خم صحّت ندارد.
اين كه امكان‏پذير نيست! از صدر اسلام مسأله غدير خم در السنه محدّثين و شعراء و... مطرح بوده.
خداوند «علّامه امينى‏قدس سره» را رحمت كند، اين مرد خيلى زحمت كشيد و تواتر حديث غدير را هم از زبان شعراء هر قرن و هم از طريق احاديث شيعه و اهل سنت! اثبات كرد.
همه را در كتاب الغدير جمع آورى كرده. اين كتاب بيست جلد بوده كه يازده جلدش چاپ شده و بقيّه‏اش هنوز باقى مانده كه اميدوارم چاپ بشود.
شرح حال مرحوم «مير حامد حسين‏قدس سره» را كه حتماً مى‏دانيد، مرد عجيبى بود. اين قدر نوشت تا دست راستش خشك شد، آن قدر با دست چپش نوشت تا آن هم خشك شد و زمانى كه هر دو دست از كار افتاد، كتاب را روى سينه مى‏گذاشت و براى پسرش مى‏خواند، او مى‏نوشت.
ايشان يك بحث روى حديث ثقلين و احاديث ديگر كرده كه همگى از اسناد امامت و خلافت اميرالمؤمنين است. شايد در ميان علماء شيعه كسى اين قدر روى دلائل امامت كار نكرده باشد.
بنابر اين از نظر سند هيچ مشكلى ندارد و قابل بحث نيست.

و اما راجع به دلالت حديث غدير:
اين آقايانى كه مى‏خواهند در دلالتش خدشه كنند مى‏گويند: كلمه «مَولا» كه پيغمبر در حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ»(14) فرموده به معناى «دوست» مى‏باشد. اين طور سند سوزى كردند در روايتى كه صراحت در ولايت دارد.
حالا ما اين جا يك سرى مباحث قرآنى، روايى و تاريخى داريم كه روى هر كدام بايد جداگانه بحث كنيم و اين سند را تقويت كنيم و جواب شبهاتى را كه براى محو سند انداخته‏اند را ان شاء اللَّه بدهيم.
مظلوم‏ترين انسان‏ها على است، مظلوم‏ترين سندها سند غدير خم است.
حالا ما ادله‏اى داريم بر اين‏كه منظور پيامبر مطلب دوستى نيست:
1. اولاً مى‏شود پيغمبر اسلام هفتاد هزار نفر را معطّل كنند و بگويند على را دوست داشته باشيد؟!
2. ثانياً قبل از اين كه مسأله غدير خم پيش بيايد پيغمبر اسلام در مراحل عديده‏اى راجع به محبّت حضرت على‏عليه السلام بحث كرده بودند و هيچ واهمه‏اى نداشتند.
موقعى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله در آن جلسه خانوادگى كه تشكيل دادند، چهل نفر را دعوت كردند و نبوّت خودشان را اعلام كردند، تقريباً همان اوائل بعثتشان بود كه از جانب خدا اعلام شد:
«وَ أنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ»(15)
در آن جلسه در خانه خودشان چهل نفر را اطعام كرده و نسبت به اميرالمؤمنين صحبت كردند، فرمودند هر كس اوّلين كسى باشد كه به من ايمان بياورد او خليفه من است، هيچ كس غير از اميرالمؤمنين بيعت نكرد.
از آن جا شروع شد به معرفى، اظهار محبّت و سفارش در حقّ اميرالمؤمنين كه على‏عليه السلام را دوست داشته باشيد:
«مَنْ أحَبَّكَ فَقَدْ أحَبّني»(16)
در تمام طول تقريباً دوازده سال پيغمبر اسلام در حقّ على سفارش مى‏كردند و هيچ وقت هم نترسيدند.(17)
در طول دوازده سال يا بيشتر يعنى از اوّل بعثت تا برسد به زمان شهادت رسول خدا بيست و سه سال طول كشيد، چهار سال اوّل كه بعثت بود و تبليغ نشده بود، مى‏ماند نوزده سال. پيغمبر در طول اين نوزده سال از حضرت على تجليل مى‏كردند و خوفى هم نداشتند. حال كه در غدير خم كه بنا به اعلام است از مردم مى‏ترسند كه اگر اميرالمؤمنين را منصوب كنم چه خواهند كرد، قرآن مى‏فرمايد:
«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(18)
اين خيلى حرف مهمّى است «خدا تو را از مردم حفظ مى‏كند» يعنى ابلاغ كن نه به تو آسيبى مى‏رسد و نه به على.
اگر مسأله مولا به معناى محبّت بود قبل از عيد غدير پيغمبر بارها و بارها اميرالمؤمنين را معرفى مى‏كرد و سفارش مى‏كرد كه على را دوست داشته باشيد و نمى‏ترسيد. چه حادثه‏اى است در غدير خم كه اگر ابلاغ كند مردم به او حمله مى‏كنند و به او اعتراض مى‏كنند؟!
3. يك مطلب ديگر اين كه اگر من به شما كه اين جا حضور داريد بخواهم سفارش كنم كه فلان زيد را دوست داشته باشيد، اين ديگر تبريك ندارد اينهايى كه آمدند به اميرالمؤمنين تبريك گفتند پيدا بود يك مقامى به اميرالمؤمنين داده شده كه تبريك مى‏گفتند:
«بَخٍ بَخٍ لَكَ يا عَلى»(19).
4. قرائن زيادى است كه پيغمبر مى‏خواستند حضرت على را به جاى خودشان خليفه قرار بدهند. يكى از شواهد ديگرش اين بود كه پيغمبر يك عمّامه داشتند به نام «سحاب»، در موقعى كه مى‏خواستند اِعمال ولايت بكنند اين عمامه را بر سر مى‏گذاشتند. آن روز اين عمّامه را روى سرشان گذاشتند و آمدند براى آن خطبه عجيب غديرخم.
***
اين‏ها قرائن و شواهدى است نشانگر اين كه اميرالمؤمنين در نظر پيامبر مولاى به معناى «حاكم» است نه مولاى به معناى «دوست» و قرائن زياد ديگرى هم هست، ولى آن هائى كه طرفدار باطل هستند براى آن‏كه رأى بيشترى از اهل سنت! بگيرند، آمدند گفتند: مولا خيلى معنا دارد و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. اين كه فرموده‏اند «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ» يعنى «مَنْ كُنْتُ مَحْبُوبَه»
با اين ادلّه معلوم مى‏شود موضوع، مسأله محبت نيست ولى اين طور اين سند و دليل را مى‏سوزانند و از محتوا و معنا خالى مى‏كنند تا اميرالمؤمنين‏عليه السلام از اين آيه شريفه «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَيْكَ...»(20) و از آن بيان پيغمبر كه «من كنت مولاه...» نتوانند استفاده كنند. اين ظلمى است كه به غدير خم شده و اين ظلم را اول سنّى‏ها كردند و بعد هم متسنّنين كسانى كه مى‏خواهند از اهل سنت حمايت كنند اين تحريف معنوى را مطرح كردند و اين سند را سوزاندند.
عالى‏ترين سند ولايت، غدير خم است. امام صادق و حضرت رضاعليهما السلام و ديگران تأكيد داشتند كه اين مراسم را احياء كنند. مثلاً در هيچ جا امام رضاعليه السلام اطعام و جايزه ندادند مگر در رابطه با مسأله غدير خم.
اهل بيت‏عليهم السلام خيلى عظمت و اهميّت براى غدير خم قائل بودند و واقعاً هم همين طور است.
ان شاء اللَّه بحث‏هاى ديگرى هم در رابطه با غدير خم داريم كه حالا زود است. من تعجّب مى‏كنم از كتاب‏هايى كه در مورد غدير نوشته شده، در هر كدامشان يك بعدى از مسأله غدير را مطرح كرده‏اند.
يك حديث كوچك و اين قدر بحث؟! معلوم مى‏شود كه مطلب سنگين‏تر از اين حرف هاست.
2. آيه تطهير
يكى از سبب سوزى‏هاى شان اين است ما استناد مى‏كنيم به آيه شريفه تطهير:
«إنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(21)
اين آيه در دست ما يك سند متقنى است، مى‏گوييم در شأن اهل بيت‏عليهم السلام است. حالا اين را چه طورى بايد از دست مردم گرفت؟
سنّى‏ها مى‏گويند: «اهل بيت» يعنى زن‏هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله. ما مى‏گوييم ما شاهد داريم. اگر بخواهند اين سند را از دست ما در بياورند، بايد شاهدش را خنثى‏ كنند. شاهدش چيست؟ شاهدش حديث كساء است. حديث كساء تطبيق كرده اين آيه را با اين پنج نفرى كه زير عبا بودند.
هر كسى كه مى‏خواهد آن سندى كه دست ماست را باطل كند حديث كساء را انكار مى‏كند. با اينكه جاى انكار هم نيست. عرض كردم دو جلد كتاب يك جلد راجع به سند، يك جلد راجع به دلالت حديث كساء چاپ شده است.
نگاه كنيد ببينيد اين حديث متواتر را چه طور با كمال جرأت انكار مى‏كنند، مى‏گويند سندش كجاست؟! سندش را برويد ببينيد، ولى اين‏ها بيمار هستند. «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(22) انكار مى‏كنند تا اين قرينه و شاهدى كه در دست ماست بر اين كه اين آيه شريفه مربوط به اهل بيت‏عليهم السلام است را خنثى‏ كنند، اين مى‏شود سند سوزى.

3. آيه ولايت‏
يكى از آياتى كه ما به آن استناد مى‏كنيم آيه شريفه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(23) است كه به دنبالش «وَلِىّ» را معرفى كرده است كه آن كسى است كه در ركوع به سائل انگشتر اعطا كرد.
اگر يك كسى آمد و خواست اين سند را باطل كند و بسوزاند، مى‏آيد روى حديث انگشتر بحث مى‏كند، انگشتر را زير سؤال مى‏برند كه ما نتوانيم به اين آيه تمسّك كنيم و اين سند را مى‏خواهند از دست ما بگيرند، بسوزانند.اين سند سوزى است.
يا مثلاً چيزهاى ديگرى كه الآن مورد بحث است دانه دانه آن آياتى كه ما برايش سند داريم روى همه آن‏ها يك إنْ قُلْت مى‏گذارند كه ما نتوانيم به اين آيات تمسّك بكنيم و حقّ خودمان را اثبات بكنيم.

4. زيارت عاشوراء
براى نقطه ضعف‏هايى كه مخالفين اهل بيت‏عليهم السلام داشتند سند هست، اين سندها را بايد بسوزانند كه آثار ضلالت و گمراهى آن ها محو بشود. مدام مى‏گويند زيارت عاشوراء نخوانيد، چرا؟
چون آن كسى كه زيارت عاشوراء مى‏خواند مى‏بيند كه لعن در زيارت عاشوراء هست اين شخص حسّاس مى‏شود كه چرا اين‏ها را بايد لعنشان كرد. «اللّهُمَّ اللعَنْ مُعاوِيَةَ و...» نمى‏گويد آخر معاويه چه كار كرده است كه مورد لعن واقع شده!
بايد اين اثر محو بشود، اين سند سوزى انجام بگيرد، براى اين كه ما سندى بر ضلالت آن‏ها نداشته باشيم و اين سند در دست مردم نباشد. عجيب است!

5. زيارت ناحيه مقدّسه‏
مثلاً مى‏گويند زيارت ناحيه سند ندارد، چرا؟!
براى اين كه سند اثبات مى‏كند كه بايد عزادارى كرد. اين‏ها مى‏خواهند بگويند عزادارى نكنيد، اگر بپرسند سندش چيست؟ جواب مى‏دهند كه سندش زيارت ناحيه است. مى‏گويند: خوب! اين ضعيف است. چرا مى‏گويند ضعيف است؟! چون مى‏خواهند اسناد مسأله عزاداراى را مخدوش كنند.

6. احراق بيت‏
طرفداران باطل قبلا درب خانه فاطمه زهراعليها السلام را آتش زدند چون اين يك سندى بود براى باطل كردن حكومت آن‏ها.
در اين زمان، يكى آمد گفت: مسأله احراق بيت واقعيّت ندارد!
يكى آمد گفت: اصلا خانه فاطمه زهراءعليها السلام درب نداشته است كه بخواهند بسوزانند.
من از اين حرف احمقانه تعجّب مى‏كنم. كدام خانه‏اى است كه درب نداشته باشد! در حديثى است: «وَ سَدَّ الابْوابَ الّا بابَه» پيغمبرصلى الله عليه وآله درب خانه تمام اصحاب را به روى مسجد بستند مگر باب خانه امام على‏عليه السلام. آن وقت اين‏ها مى‏گويند اصلا درب نداشت! اين حرف احمقانه را مى‏زنند براى اين كه جنايات خلفاء را لوث كنند، اين سند را محو كنند.

توصيه و تحذير
برويد ببينيد اين چهار سندى كه بايد باشد تا يك باطل بتواند به جاى حق بنشيند، الآن دارد اجرا مى‏شود و اسنادى كه اهل بيت‏عليهم السلام به آن تمسّك مى‏كردند اين‏ها آثارش محو بشود. من سر نخ‏هايش را دست شما دادم، ديگر تحقيق و توسعه بحث با خود شماست.
سند سازى براى دشمن و سند سوزى براى حق، الآن انجام مى‏گيرد، بايد چه كار كرد؟!
حالا ان شاء اللَّه خودتان رويش بحث مى‏كنيد. اين بحث كليدى است و بحثى است كه سر نخ‏ها گفته شده است و اگر بخواهيم آن را ادامه بدهيم يك كتاب برايش كم است ولى اين‏ها مجموعه‏اى است كه بايد ان شاء اللَّه خودتان رويش تحقيق بكنيد و ريشه اين انكارهايى كه مى‏شود، مثل اين كه حديث ضعيف است و... را بيابيد.
هر كس را ديديد يكى از ويژگى‏هاى شيعه را انكار كرد، بدانيد هدفش يا سند سازى است و يا سند سوزى...
خدا ان شاء اللَّه تشيّع را از گزند اين حوادث مصون و محفوظ بدارد.
«و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين»
در اقبال جلد1 صفحه‏493 از حضرت صادق‏عليه السلام چنين نقل شده: در روز غدير نزد قبر شريف اميرالمؤمنين‏عليه السلام برو و اگر در شهرهاى ديگر باشى اشاره كن به جانب آن حضرت و بعد از نماز و دعا، بخوان:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ أَخِي نَبِيِّكَ وَ خدايا درود فرست بر ولى خود و برادر پيغمبر و وزير او و حبيب او و وَزِيرِهِ وَ حَبِيبِهِ وَ خَلِيلِهِ وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ وَ دوست خالص او و محل سر او و منتخب او از خاصانش و وصى او و خِيَرَتِهِ مِنْ أُسْرَتِهِ وَ وَصِيِّهِ وَ صَفْوَتِهِ وَ برگزيده و دوست خاص و خالص و امين و ياور و ناصر او و اشرف خَالِصَتِهِ‏وَ أَمِينِهِ‏وَ وَلِيِّهِ‏وَ أَشْرَفِ عِتْرَتِهِ الَّذِينَ افراد عترتش كه به او ايمان آوردند و پدر ذريه او و باب علم و حكمت آمَنُوا بِهِ وَ أَبِي ذُرِّيَّتِهِ وَ بَابِ حِكْمَتِهِ وَ او و ناطق به حجت و برهان او و دعوت كننده خلق به شريعت مقدسه النَّاطِقِ بِحُجَّتِهِ وَ الدَّاعِي إِلَى شَرِيعَتِهِ وَ و باقى بر طريقت و سنت و جانشين او بر امت او آنكه بزرگ مسلمانان الْمَاضِي عَلَى سُنَّتِهِ وَ خَلِيفَتِهِ عَلَى أُمَّتِهِ و امير اهل ايمان و پيشواى آبرومندان و رو سفيدان عالم درود و سَيِّدِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدِ الْغُرِّ رحمتى اى خدا بر آن حضرت فرست كه افضل باشد از هر تحيت و الْمُحَجَّلِينَ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ رحمتى كه بر يكى از خلقان و خاصان درگاهت و اوصياء پيغمبرانت خَلْقِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ وَ أَوْصِيَاءِ أَنْبِيَائِكَ فرستادى پروردگارا من گواهى مى‏دهم كه محققا آن حضرت آنچه را اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهُ قَدْ بَلَّغَ عَنْ نَبِيِّكَ صَلَّى بايد از طرف پيغمبرت به امت تبليغ كند كاملا تبليغ كرد و رعايت آنچه اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا حُمِّلَ وَ رَعَى مَا اسْتُحْفِظَ بايد محفوظ دارد نمود و آنچه بدو به وديعه سپرده شد نگهبانى كرد و وَ حَفِظَ مَا اسْتُودِعَ وَ حَلَّلَ حَلاَلَكَ وَ حَرَّمَ حلال تو را حلال و حرامت را حرام دانست و احكام تو را بپاداشت و حَرَامَكَ وَ أَقَامَ أَحْكَامَكَ وَ دَعَا إِلَى خلق را به راه تو دعوت كرد و با دوستان تو دوستى و با دشمنانت سَبِيلِكَ وَ وَالَى أَوْلِيَاءَكَ وَ عَادَى أَعْدَاءَكَ دشمنى كرد و با عهد شكنان دين تو و عدول كنندگان و سركشان از وَ جَاهَدَ النَّاكِثِينَ عَنْ سَبِيلِكَ وَ الْقَاسِطِينَ فرمان تو جهاد كرد و با كمال صبر و تحمل هميشه رو بسوى تو داشت وَ الْمَارِقِينَ عَنْ أَمْرِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً مُقْبِلاً و هرگز از خدا رو نگردانيد و در راه خدا ملامت بدگويان او را از غَيْرَ مُدْبِرٍ لاَ تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ حَتَّى فرمانت باز نداشت تا آنكه در كار فرمان قضاى تو بمقام رضا و بَلَغَ فِي ذَلِكَ الرِّضَا وَ سَلَّمَ إِلَيْكَ الْقَضَاءَ وَ خوشنوديت نايل شد و با اخلاص كامل تو را پرستش كرد و در عَبَدَكَ مُخْلِصاً وَ نَصَحَ لَكَ مُجْتَهِداً حَتَّى نصيحت و دلالت خلق به راه حق براى رضاى تو هنگام رحلت أَتَاهُ الْيَقِينُ فَقَبَضْتَهُ إِلَيْكَ شَهِيداً سَعِيداً وَلِيّاً كوشش كرد پس آنگاه كه او را قبض روح فرمودى با مقام‏شهادت و تَقِيّاً رَضِيّاً زَكِيّاً هَادِياً مَهْدِيّاً اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى ولايت و تقواى كامل مقام رضاى تو بود و با تزكيه نفس و هادى و مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مهدى امت بود خدايا درود و رحمت فرست بر محمد و بر او نيكوتر مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ يَا رحمتى كه بر يكى از پيمبرانت و خاصان درگاهت فرستادى اى رَبَّ الْعَالَمِينَ».
پروردگار عالم هستى.
باطل دو كار را بايد انجام بدهد تا خودش را اثبات و ديگرى را نفى كند: سند سازى و سند سوزى...
اين مسأله هنوز هم ادامه دارد...
سند سازى آن‏ها اين است كه حق مى‏دهند به خلفاء كه با آراء مردم بيايند سر كار كه اين بر خلاف ضرورت مذهب است.
اما سند سوزى كه الآن طرفداران باطل مى‏كنند اين است، نگاه مى‏كنند ببينند كه استناد شيعه براى امامت ائمه‏عليهم السلام به چه دلائلى است، آن دلائل را بيايند خنثى‏ كنند.


...................) Anotates (.................
1) بقره / 30.
2) بقره / 30.
3) بقره / 30.
4) اعراف / 142.
5) اعراف / 34.
6) بقره / 258.
7) بقره / 258.
8) بقره / 258.
9) شعراء / 34 و 35.
10) مدّثّر / آيه 18 الى 24.
11) بقره / 246.
12) سيره حلبى ج‏3 ص‏39.
13) الف. صحيح بخارى ج‏5 ص‏82 باب غزوة خيبر.
ب. صحيح بخارى ج‏4 ص‏42 باب دعاء النبى.
ج. صحيح بخارى ج 8 ص‏3 كتاب الفرائض.

14) احتجاج طبرسى ج‏1 ص‏55.
15) شعراء / 214.
16) بحارالانوار ج‏21 ص‏84 ح‏9 باب‏25.
17) زيرا آن وقتى كه در اوّل بعثت اقوام را جمع كردند هنوز حاكميّت پيغمبر مطرح نشده بود يعنى سيطره و حكومت اسلامى منعقد نشده بود. دشمن‏ها احتمال اين كه پيغمبر به حكومت برسند را نمى‏دادند و از سفارش در مورد اميرالمومنين ترس نداشتند چون آن ها مى‏گفتند حالا حكومت و چيزى در كار نيست.
ولى روز غدير خم كه مسأله جدّى شد و فهميدند كه پيغمبر در شرف ارتحال به سوى خداست و موقعيّت حسّاسى است، قرار است كه شخصى بيايد و زمام حكومت را در دست بگيرد آن وقت آن جا احساس خطر كردند كه حالا على به رياست مى‏رسد.
18) مائده / 67.
19) كتاب سليم ص‏829 ؛ بحارالانوار ج‏37 ص‏108 باب‏52 ح‏1.
20) مائده / 67.
21) احزاب / 33.
22) بقره / 10.
23) مائده / 55.

خواندن 1369 دفعه

حقوق مولفان و ناشران

تمامی محتوای چند رسانه ای(کتاب ،کتاب صوتی، کتاب تصویری،مجلات،روزنامه ها،مقالات،پایان نامه ها) موجود در بازار کتاب دیجیتالی قائمیه با هماهنگی و رعایت کامل حقوق ناشران ، نویسندگان و دریافت مجوز کتبی از آنان به صورت کاملا رایگان عرضه می‌شوند.

 

شبکه های اجتماعی بازار کتاب



بازار کتاب اولین و بزرگترین سامانه دانلود کتاب الکترونیکی رایگان بر خط با هدف در دسترس قرار دادن متون و کتب شیعه راه‌اندازی شده است. به کمک کتابخانه دیجیتالی بازار کتاب به هزاران عنوان کتاب به زبان های مختلف : فارسی ، عربی ، انگلیسی و آذری و غیره .... دسترسی خواهید داشت.


همین حالا اپ بازار کتاب را نصب کنید و کتابخانه خود را با دانلود کتاب های برتر پربار کنید.

با کلیک بر روی این لینک عضو کانال تلگرام ما شوید.