- مشخصات كتاب
- زندگينامه
- يك شعر خوب
- كوچه
- بار ديگر شب
- در فكر آب
- قله
- من، تشنه نوازش...
- خستگي
- در پاي يك اجاق
- پارك شهر
- نيايش
- پيام
- . __
- زمزمه اي در باغ وحش
- تاريخ
- طلوع
- مرد تنها
- واقعيت
- غروب شهر ما
- در جاده هاي سرخ شفق
- درو
- شباهت
- شعر بي نام...
- همتي بايد كرد
- سوار
- طرح
- تمثيل
- اي بشارت...
- قهر
- احساس
- گوركن
- احتظار
- گزارش
- شكارچي
- مرثيه اي براي جنگل
- رسالت
- صبح كاذب
- انزوا
- آسمان، باراني است
- آخرين پناهگاه
تو؛ جاذب
مانند آفتاب؛ گرم
يك شعر خوب
بايد
مثل سكوت شب
در مرغزار دور
خيال انگيز
چونان بلنداي شب يلدا؛ عجيب
مانند ساق نيشكر؛ شيرين
يك شعر خوب
بايد
سرشار زندگي
مانند آب، مثل هوا، مثل آفتاب
بايد
مانند مرگ قابل احساس،
در هر كجاي روي زمين
باشد.
كوچه
پنجره باز است.
گوئيا اين كوچه مي پيچد به خود از درد.
نه فغان هاي سگي ولگرد،
نه طنين افكن؛ صفير آشناي گزمه اي بيدار.
كوچه - چون انديشه هايم - در سياهي غرق.
من نمي دانم چرا در آن نمي رويد
بوتهٔ تك سرفه هاي قحبه اي بيمار
ساقهٔ آواز ناهنجار يك شبگرد.
مرد ماهيگير
امشب خواب مي بيند
كه؛
در درياست.
مرد زارع
پابه پاي گاو خود
در مزرعه تنهاست.
دختر همسايه؛ شايد در برِ شهزاده اي زيباست.
راهزن
بر تپه اي
در انتظار عابري گمراه.
مرد چوپان
با سگي
در سايهٔ يك بيد.
باغبان
- با بيل خود بر دوش -
در يك باغ.
خاركن - با كولباري - در دلِ صحراست.
من نمي دانم كه خود را، در كدامين كوچهٔ بن بست، خواهم ديد.
آن زماني را كه
- چونان گوشوار دختر كولي بوقت رقص -
بيتابم.
آن زماني را كه در گهوارهٔ آشفتهٔ خوابم.
پنجره باز است
گوئيا اين كوچه مي پيچد بخود از درد.
كوچهٔ چركين ما خالي است
از صداي آشناي توپ واليبال
وز خروش كودكان در موقع بازي.
نه صداي پاي مردي مست.
نه طنين افكن، صداي چرخ يك گاري.
بر سر ديوارها، ديگر نمي ريزد
طرح ولگردان، بهنگام كتك كاري.
آسمان خالي است؛
از كبوترهاي خوش پرواز
وز تلاش بادبادك هاي رنگارنگ.
آسمان آبستن باران پاييز است.
هر چه مي بينم، غم انگيز است.
پنجره باز است
گوئيا اين كوچه مي پيچد بخود از درد.
نه صداي فالگيري خسته و تنها
نه طنين نعرهٔ يك لوطي سرمست.
من نمي دانم كه در قلبم چه عصياني است.
من نمي دانم كه در گرداب تنهايي، چه بايد كرد.
من نمي دانم چه