"
next
مطالعه کتاب ديوان اشعار رودكی سمرقندی
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

دیوان اشعار رودکی سمرقندی

مشخصات کتاب

سرشناسه : رودکی، جعفربن محمد، - ق 329

عنوان قراردادی : [دیوان]

عنوان و نام پديدآور : دیوان اشعار رودکی سمرقندی

مشخصات نشر : [تهران]: رویان، 1378.

مشخصات ظاهری : ص 160

شابک : 964-6857-07-86000ریال ؛ 964-6857-07-86000ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : عنوان روی جلد: دیوان اشعار رودکی سمرقندی براساس نسخه براگینسکی.

عنوان روی جلد : دیوان اشعار رودکی سمرقندی براساس نسخه براگینسکی.

عنوان دیگر : دیوان اشعار رودکی سمرقندی براساس نسخه براگینسکی

موضوع : شعر فارسی -- قرن ق 4

رده بندی کنگره : PIR4460

رده بندی دیویی : 1فا8/21ر791د 1378

شماره کتابشناسی ملی : م 78-12136

زندگينامه

ابوعبدالله جعفربن محمدبن حكيم بن عبدالرحمن بن آدم رودكي زاده اواسط قرن سوم هجري قمري از شاعران ايراني دورهٔ ساماني در سدهٔ چهارم هجري قمري است. او استاد شاعران آغاز قرن چهار هجري قمري ايران است. رودكي به روايتي از كودكي نابينا بوده است و به روايتي بعدها كور شد.او در روستايي به نام بَنُج رودك در ناحيه رودك در نزديكي نخشب و سمرقند به دنيا آمد. رودكي را نخستين شاعر بزرگ پارسي گوي و پدر شعر پارسي مي دانند. او زاده نيمه دوم سده سوم هجري بود. رودكي در دربار امير نصر ساماني بسيار محبوب شد و ثروت بسياري به دست آورد. مي گويند رودكي در حدود يك صدهزار بيت شعر سروده است و درموسيقي، ترجمه و آواز نيز دستي داشته است. رودكي در هنگام مرگ كور بود. عده اي او را نابيناي مادرزاد مي دانند و گروهي معتقدند كه بعدها نابينا شده است. بهر حال رودكي در سه سال پاياني عمر مورد بي مهري امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال 329 هجري قمري (941 ميلادي) درگذشت.

قصايد و قطعات

شمارهٔ 1

گر من اين دوستي تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره وليكن ز تو بينم هنرا

اثر مير نخواهم كه بماند به جهان

مير خواهم كه بماند به جهان در اثرا

هر كه را رفت، همي بايد رفته شمري

هر كه را مرد، همي بايد مرده شمرا

شمارهٔ 2

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هزارا

قضا، گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزي مي بسوزد

چو من پروانه بر گردت هزارا

نگنجم در لحد، گر زان كه لختي

نشيني بر مزارم سوكوارا

جهان اين است و چونين بود تا بود

و همچونين بود اينند بارا

به يك گردش به شاهنشاهي آرد

دهد ديهيم و تاج و گوشوارا

توشان زير زمين فرسوده كردي

زمين داده مر ايشان را زغارا

از آن جان تو لختي خون فسرده

سپرده زير پاي اندر سپارا

شمارهٔ 3

به نام نيك تو، خواجه، فريفته نشوم

كه نام نيك تو دامست و زرق مر نان را

كسي كه دام كند نام نيك از پي نان

يقين بدان تو كه دامست نانش مر جان را

شمارهٔ 4

دلا، تا كي همي جويي مني را؟

چه داري دوست هرزه دشمني را؟

چرا جويي وفا از بي وفايي؟

چه كوبي بيهده سرد آهني را؟

ايا سوسن بناگوشي ، كه داري

به رشك خويشتن هر سوسني را

يكي زين برزن نا راه برشو

كه بر آتش نشاني برزني را

دل من ارزني، عشق تو كوهي

چه سايي زير كوهي ارزني را؟

ببخشا، اي پسر، بر من ببخشا

مكش در عشق خيره چون مني را

بيا، اينك نگه كن رودكي را

اگر بي جان روان خواهي تني را

شمارهٔ 5

گرفت خواهم زلفين عنبرين ترا

به بوسه نقش كنم برگ ياسمين ترا

هر آن زمين كه تو يك ره برو قدم بنهي

هزار سجده برم خاك آن زمين ترا

هزار بوسه دهم بر سخاي نامهٔ تو

اگر ببينم بر مهر او نگين ترا

به تيغ هندي گو: دست من جدا بكنند

اگر بگيرم روزي من آستين ترا

اگر چه خامش مردم كه شعر بايد گفت

زبان من به روي گردد آفرين ترا

شمارهٔ 6

پوپك ديدم به حوالي سرخس

بانگك بر برده به ابر اندرا

چادركي ديدم رنگين برو

رنگ بسي گونه بر آن چادرا

اي پرغونه و باژگونه جهان

مانده من از تو به شگفت اندرا

شمارهٔ 7

جهانا! چه بيني تو از بچگان

كه گه مادري، گاه مادندرا؟

نه پاذير بايد تو را نه ستون

نه ديوار خشت و نه زآهن درا

شمارهٔ 8

كس فرستاد به سر اندر عيار مرا

كه: مكن ياد به شعر اندر بسيار مرا

وين فژه پير ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ايزد جبار مرا

شمارهٔ 9

با عاشقان نشين و همه عاشقي گزين

با هر كه نيست عاشق كم كن قرينيا

باشد گه وصال ببينند روي دوست

تو نيز در ميانهٔ ايشان ببينيا

تا اندران ميانه، كه بينند روي او

تو نيز در ميانهٔ ايشان نشينيا

شمارهٔ 10

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب

با صد هزار نزهت و آرايش عجيب

شايد كه مرد پير بدين گه شود جوان

گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب

چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد

لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب

نفاط برق روشن و تندرش طبل زن

ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب

آن ابر بين، كه گريد چون مرد سوكوار

و آن رعد بين، كه نالد چون عاشق كئيب

خورشيد را ز ابر دمد روي گاه گاه

چو نان حصاريي، كه گذر دارد از رقيب

يك چند روزگار، جهان دردمند بود

به شد، كه يافت بوي سمن باد را طبيب

باران مشكبوي بباريد نو به نو

وز برگ بر كشيد يكي حلهٔ قشيب

كنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت

هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب

تندر ميان دشت همي باد بردمد

برق از ميان ابر همي بركشد قضيب

لاله ميان كشت بخندد همي ز دور

چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضيب

بلبل همي بخواند در شاخسار بيد

سار از درخت سرو مرو را شده مجيب

صلصل به سر و بن بر، با نغمهٔ كهن

بلبل به شاخ گل بر، با لحنك غريب

اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد

كاكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب

ساقي گزين و باده و مي خور به بانگ زير

كز كشت سار نالد و از باغ عندليب

هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب

ديدار خواجه خوب تر، آن مهتر حسيب

شيب تو با فراز وفراز تو با نشيب

فرزند آدمي به تو اندر به شيب

1 تا 9