"
next
مطالعه کتاب ديوان اسرار: كليات اشعار فارسی حاج ملا هادی سبزواری
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

(دیوان الاسرار) دیوان اسرار: کلیات اشعار فارسی حاج ملا هادی سبزواری

مشخصات کتاب

سرشناسه : سبزواری، هادی بن مهدی، ق 1289 - 1212

عنوان قراردادی : [دیوان]]

عنوان و نام پديدآور : (دیوان الاسرار) دیوان اسرار: کلیات اشعار فارسی حاج ملا هادی سبزواری / اشعار حاج ملا هادی حکیم سبزواری؛ مقدمه، تصحیح، تعلیقات و ترجمه انگلیسی بقلم حسن امین

مشخصات نشر : 1993م. = 1372 (لندن: چاپخانه پکا).

مشخصات ظاهری : [330] ص.نمونه، عکس

شابک : 0-946706-84-0

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : ص. ع. به انگلیسی:Divan - Asrar: Poems of Mulla Hadi Sabzavari.

يادداشت : مقدمه به انگلیسی.

يادداشت : عنوان روی جلد: دیوان حاج ملا هادی سبزواری.

عنوان روی جلد : دیوان حاج ملا هادی سبزواری.

عنوان دیگر : دیوان حاج ملا هادی سبزواری

موضوع : شعر فارسی -- قرن ق 13

موضوع : شعر عرفانی -- قرن ق 13

شناسه افزوده : امین، حسن، 1327 - ، مقدمه نویس

رده بندی کنگره : PIR7072/د9 1372

رده بندی دیویی : 1فا8/5

شماره کتابشناسی ملی : م 75-3701

زندگينامه

ملا هادي سبزواري (1212-1289 هجري قمري) فقيه و متكلم و فيلسوف شيعه ايراني است. او در شهر سبزوار به دنيا آمد. پدرش حاج ميرزا مهدي سبزواري يكي از علما بود. ملا هادي غزل هاي حكمي و عرفاني نيز سروده است و در شعر «اسرار» تخلص مي كرد. ملا هادي سبزواري عصر روز بيست و پنجم ذي الحجه سال 1289 قمري درگذشت. آرامگاه او در دروازه نيشابور سبزوار (اكنون معروف به فلكه زند) قراردارد.

اشعار پراكنده

ترجيع بند

اي جان جهانيان فدايت

مردند سمنبران برايت

در دولت حسن صد چو يوسف

در يوزه گر در سرايت

صد خرمن حسن داري اي ماه

ليكن نبود جوي وفايت

كي نوش كند ز چشمهٔ خضر

آنكو زده جام غمزدايت

بر طوبي وسدره كي نشنيد

مرغي كه پريده در هوايت

هركس بكسي اميدوار است

دست من و دامن ولايت

درمشرب عاشقان نبرده است

عيش سره صرفه از بلايت

جانم بلب از پي نگاهي است

اي دوست تو داني و خدايت

چون دست نميدهد كه گاهي

آيم چو سگانت از قفايت

از آتش دل همي گدازم

در هجر بسوزم و بسازم

اي آفت عقل و غارت هوش

تا چند كني ز ما فراموش

دل را ز مژه چشاندهٔ نيش

وز نوش لبان نداده يك نوش

تا حلقهٔ زلف تو بديدم

شد حلقهٔ بندگيم در گوش

نخل قدت ار به بردرآيد

عمر ابد آيدم در آغوش

طاقي بمقام خوبروئي

ابروت كشيده تا بناگوش

خوش آنكه دهم بدست جامت

تو نوش كني و گويمت نوش

يك جرعه دهي ز لعل كافتم

تا روز شمار مست و مدهوش

زلفت بتو غير كج نهادي

باد است روان نگفته درگوش

زين بعد بر آن سرم كه باشم

در كنج غمي نشسته خاموش

از آتش دل همي گدازم

در هجر بسوزم و بسازم

سر خيل بتان نازنيني

غارتگر عقل و كفر و ديني

اي صاحب خرمن لطافت

لطفي بنما بخوشه چيني

ز ابروت بقصد مرغ جانم

زه كرده كمان

1 تا 21