"
مطالعه کتاب
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

ظهور دعای فرج بخوان که به نی

بوَد هن_وز س_ر پ_اک سیدالشهدا

تو بر ظهور دعای فرج بخوان که بود

ش_رارۀ دل «میثم» همیشه وقف شما

مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا

مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا

حال و هوای گریه داری یابن الزهرا

این روزها خیلی دلت را غم گرفته

دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا

با واژه ی «مادر» شود آهت کشیده

در لا به لای اشک و زاری یابن الزهرا

«ای وای مادر» های تو می گوید آقا

خیلی برایش بی قراری یابن الزهرا

آقا مگر من مرده ام که مثل حیدر

سر را به زانو می گذاری یابن الزهرا

آقا! تنم، جانم، همه چیزم فدایت

آماده ام بر جان نثاری یابن الزهرا

گریه مکن که طفل اشک بی قرارم

با گریه ات گردیده جاری یابن الزهرا

جز اشک دیده مرهم دیگر ندارم

با عرض پوزش از «نداری» یابن الزهرا

از این که هستم دوستدار مادر تو

حتماً مرا تو دوست داری یابن الزهرا

تا این که باشم زائر قامت خمیده

دنبال یک سنگ مزاری یابن الزهرا

«زهرا» به «زهراها» شده تبدیل... یعنی :

در کوچه شد آیینه کاری یابن الزهرا

یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت

یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت!

سلالۀ سرِ از تن جدا، بنفسی انت!

بیا که می گذرد قرن ها هنوز دهند

تو را هماره شهیدان ندا، بنفسی انت!

بیا که حضرت صدیقه چارده قرن است

کند برای ظهورت دعا، بنفسی انت!

بیا که از جگر چاه، اشک می جوشد

ز بس گریست علی بی صدا، بنفسی انت!

بیا که طشت بود مثل باغ لاله هنوز

ز پاره های دل مجتبی، بنفسی انت!

بیا که چشم به راه ظهور توست هنوز

سر بریدۀ خون خدا، بنفسی انت!

بیا که نالۀ «عجل علی ظهورِ» حسین

رسد به عرش، ز طشت طلا، بنفسی انت!

بیا دعای فرج بشن_و از لب زینب

به شهر کوفه و شام بلا، بنفسی انت!

بیا که دیده "میثم" به عارضت نگرد

کنار تربت پاک رضا، بنفسی انت

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم

من اگر منتظر یار نباشم چه کنم؟

گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است

خون جگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟

عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند

من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم؟

تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم

راستی راستی بیمار نباشم چه کنم؟

چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر

عاشق روی تو یک بار نباشم چه کنم؟

ابرویت تیغ مصرٌی ست که جان می طلبد

به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم؟

خواستم نام مرا هم بنویسند همین

سر بازار خریدار نباشم چه کنم؟

من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا

فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم؟

لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا

لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا

سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا

وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم

تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم

چشممان خشک شد از وسعت این بی آبی

و نداریم دگر طاقت این بی آبی

در قنوت دلمان خواهش باران داریم

ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم

پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما

که ترک خورده زمین از اثر این گرما

دامن دشت شده سفره ی راز دل ما

داغ آلاله نشانی ز نیاز دل ما

ما که در راه تو عمری ست تمامی گردیم

گردبادیم و به دنبال شما می گردیم

چند جمعه دلمان را سر راهت آریم

تا بدانی که تمنای وصالت داریم

شهرمان را ز رخِ چون قمرت روشن کن

کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن

آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد

نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد

من مهدی ام در دست تیغ انتقامم

من مهدی ام در دست تیغ انتقامم

مادر به قبر مخفی ات بادا سلامم

ای قلب مجروحم کباب از غربت تو

باریده اشکم قرن ها بر تربت تو

مادر دلم خون است از بندم رها کن

دستی برآور بر ظهور من دعا کن

مادر شنیدم بارها از پا فتادی

دیدی علی تنها بود باز ایستادی

ای کاش بودم تا علی را یار بودم

من جای تو بین در و دیوار بودم

کی می شود بردارم از جانت محن را

از خاک بیرون آورم من آن دو تن را

دریا کنم از خون دل چشم ترم را

پرسم چرا کشتید آخر مادرم را؟!

ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای

ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای

در بستری ز غصّه و غم آرمیده ای

آقا سرت سلامت از این که به دوش خود

بار بزرگ ماتم مادر کشیده ای

بی مادری برای تو درد بزرگی است

طعم فراق مادر خود را چشیده ای

شب های فاطمیّه دلت غرق غم شود

تو غصّه دار مادر قامت خمیده ای

قربان شال مشکی و چشمان زخمی ات

آخر مگر چه واقعه ای را تو دیده ای؟

دارد نفس نفس زدنت می رسد به گوش

از بس میان کوچه و خانه دویده ای!

وقتی که ناله می زنی: "ای وای مادرم "

گویا صدای مادر خود را شنیده ای

هر روز و شب به یاد غمش گریه می کنی

بر جان خود بلای عظیمی خریده ای

آخر چرا به درک وصالت نمی رسم

آقا گمان کنم که ز من دل بریده ای!!!

صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا

صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا

ای بانی شکسته دل روضه ها، بیا

درد فراق تو به خدا می کشد مرا

رحمی نما به حال دل این گدا، بیا

از بس به هجر روی تو عادت نموده ایم

دل می رود به سمت گناه و خطا، بیا

ما در میان بحر گنه غوطه می خوریم

آقا نجاتمان بده از این بلا، بیا

مشغول خویش و بندۀ دینار و درهمیم

فکری به حال نوکر زهرا نما، بیا

لطف تو بوده گریه کن مادرت شدیم

ای سفره دار واسعۀ هل اتا، بیا

ای آخرین نگار دل آرای فاطمه

آقای من! برای رضای خدا، بیا

آقا به حقّ چادر خاکی مادرت

آقا به حقّ داغ دل مرتضی، بیا

ما سائلیم و نوکریت آبروی ما

ما سائلیم و نوکریت آبروی ما

یا ایها العزیز نظر کن به سوی ما

تا کی برای نافله های سحر گهی

با خون دل شود دل شب ها وضوی ما

گر مانده ایم شکر خدا پای پرچمت

بر تار موی تو گرهی خورده موی ما

ساقی اشک! بر دل ما هم سری بزن

بوی میِ طهورِ تو دارد سبوی ما

هم چون نسیم در به درم می کنی چرا؟

پس کی رسد به خیمۀ تو جستجوی ما

آیا شود که نیمه شبی بهر درد دل

بد بگذرانی و شوی هم گفتگوی ما

ای شهریار عشق به نام مقدست

باشد وصال تو همۀ آرزوی ما

روضه گرفته ایم قدم رنجه ایی کنی

شاید فتد مسیر عبورت به کوی ما

از لحظه ایی که حرمت مادر شکسته شد

بغضی نهفته مانده ز غم در گلوی ما

ای نازنین فاطمه برگرد از سفر

خیمه نشین فاطمه برگرد از سفر

«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری

«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری

آه، آقای غریبم به دلت غم داری»

دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت

فاطمیّه شده و اشک دمادم داری

صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی

بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری

دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا

بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری

دلِ یعقوبیِ مادر ز فراقت خون است

یوسف مصر بقا، قصد سفر هم داری ؟

دل ، حسینیّه ی چشمان تو شد مولا جان

باز هم وقت عزا، یاد مُحرّم داری

گاه در کوچه و گه کرب و بلا می گریی

داغ یک پهلو و انگشتر خاتم داری

دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو

دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو

مُژه ای از من و خاکِ کفِ پایش با تو

زحمت روضه مان هم که فقط با زهراست

قندش از مادر تو مزه ی چایش با تو

کاش می شد که در این یک دهه جان می دادیم

ضجه از ما زدن و مرثیه هایش با تو

وا غریبا ز تو و جامه دریدن با من

وا حسینا زِ من و سوز صدایش با تو

بین این روضه که پاگیر شدم فهمیدم

گریه اَش از تو دم اَش از تو و جایش با تو

مادرم گفت دَمِ پنجره فولادِ رضا

گوشه ای در حرمِ کرببلایش با تو

یک سفر پای پیاده به زیارت با ما

یک سحر گریه در ایوانِ طلایش با تو

کاش می شد حرم عمه تان میرفتیم

آرزو از من و یک بار دعایش با تو

ی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست

بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست

بین عشاق چو من بی سر وپا نیست که نیست

با غم دوری تو سوخته و ساخته ام

اثری از چه بر این سوز و نوا نیست که نیست

نیمه شب وقت مناجات بگویم با خویش

گوئیا قلب تو از بنده رضا نیست که نیست

من گنه کارم و آلوده قبول است قبول

بی محلی ز کریمان که روا نیست که نیست

بی جهت ناز طبیبان نکشم – چون دردم

درد هجر است و به جز وصل دوا نیست که نیست

هرکجا رو زده ام آبرویم را بردند

هیچ کس غیر شما فکر گدا نیست که نیست

در دعا فکر گرفتاری خود بودم و بس

یاد تو در دل ما وقت دعا نیست که نیست

غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند

راه ما راه امام و شهدا نیست که نیست

خاک جبهه خبر از چادر خاکی دارد

باوفا تر

1 تا 112

حقوق مولفان و ناشران

تمامی محتوای چند رسانه ای(کتاب ،کتاب صوتی، کتاب تصویری،مجلات،روزنامه ها،مقالات،پایان نامه ها) موجود در بازار کتاب دیجیتالی قائمیه با هماهنگی و رعایت کامل حقوق ناشران ، نویسندگان و دریافت مجوز کتبی از آنان به صورت کاملا رایگان عرضه می‌شوند.

 

شبکه های اجتماعی بازار کتاب



بازار کتاب اولین و بزرگترین سامانه دانلود کتاب الکترونیکی رایگان بر خط با هدف در دسترس قرار دادن متون و کتب شیعه راه‌اندازی شده است. به کمک کتابخانه دیجیتالی بازار کتاب به هزاران عنوان کتاب به زبان های مختلف : فارسی ، عربی ، انگلیسی و آذری و غیره .... دسترسی خواهید داشت.


همین حالا اپ بازار کتاب را نصب کنید و کتابخانه خود را با دانلود کتاب های برتر پربار کنید.

با کلیک بر روی این لینک عضو کانال تلگرام ما شوید.