"
next
Read Book ديوان سنائی غزنوی
Book Index
Book Information


Favoured:
0

Download Book


Visit Home Page Book

ديوان حكيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي

مشخصات كتاب

سرشناسه : سنايي مجدود بن آدم 473؟ - 525؟ق

عنوان و نام پديدآور : ديوان حكيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي با مقدمه و حواشي و فهرست بسعي و اهتمام مدرس رضوي

مشخصات نشر : تهران ابن سينا، 1341.

مشخصات ظاهري : قسز، 1232 ص نمونه

شابك : 500 ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي توصيفي

يادداشت : واژه نامه.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

شناسه افزوده : مدرس رضوي محمدتقي 1274-1365.

شماره كتابشناسي ملي : 185590

معرفي

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنايي شاعر و عارف بزرگ و نامدار نيمهٔ دوم سده پنجم و نيمهٔ اول سدهٔ ششم هجري است. وي در سال 463 يا 473 هجري قمري در غزنين ديده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنايي برمي آيد او به تمام دانشهاي زمان خود آگاهي و آشنايي و در برخي تبحر و استاري داشته است. وي در سال 525 يا 535 هجري قمري در سن 62 سالگي درگذشت. از آثار وي غير از ديوان قصيده و غزل و تركيب و ترجيع و قطعه و رباعي، مثنويهاي وي معروف و بدين قرارند: مثنويهاي حديقةالحقيقه، طريق التحقيق، كارنامهٔ بلخ، سير العباد الي المعاد، عشق نامه و عقل نامه. سه مكتوب و يك رسالهٔ نثر نيز به وي نسبت داده اند.

ديوان اشعار

غزليات

حرف ا

غزل شماره 1: احسنت و زه اي نگار زيبا

احسنت و زه اي نگار زيبا****آراسته آمدي بر ما

امروز به جاي تو كسم نيست****كز تو به خودم نماند پروا

بگشاي كمر پياله بستان****آراسته كن تو مجلس ما

تا كي كمر و كلاه و موزه****تا كي سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاريم****بدرود كنيم دي و فردا

من طاقت هجر تو ندارم****با تو چكنم به جز مدارا

غزل شماره 2: جمالت كرد جانا هست ما را

جمالت كرد جانا هست ما را****جلالت كرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستي****همه چيزي كه بايد هست ما را

شراب عشق روي خرمت كرد****بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزي كف پايت ببوسم****بود بر هر دو عالم دست ما را

تمناي لبت شوريده دارد****چو مشكين زلف تو پيوست ما را

چو صياد خرد لعل تو باشد****سر زلف تو شايد شست ما را

زمانه بند شستت كي گشايد****چو زلفين تو محكم بست ما را

غزل شماره 3: بندهٔ يك دل منم بند قباي ترا

بندهٔ يك دل منم بند قباي ترا****چاكر يكتا منم زلف دو تاي ترا

خاك مرا تا به باد بر ندهد روزگار****من ننشانم ز جان باد هواي ترا

كاش رخ من بدي خاك كف پاي تو****بوسه مگر دادمي من كف پاي ترا

گر بود اي شوخ چشم راي تو بر خون من****بر سر و ديده نهم رايت راي ترا

تير جفاي تو هست دلكش جان دوز من****جعبه ز سينه كنم تير جفاي ترا

بار نيامد دلم در شكن زلف تو****گر نه به گردن كشم بار بلاي ترا

بنده سنايي ترا بندگي از جان كند****گوي كلاه ترا بند قباي ترا

غزل شماره 4: باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را****باز بر خورشيد پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان****آن نكو ديدار شوخ كافر استاد را

ناز چون ياقوت گردان خاصگان عشق را****در ميان بحر حيرت لولو فرياد را

خويشتن بينان ز حسنت لافگاهي ساختند****هين ببند از غمزه درها كوي عشق آباد را

هر چه بيدادست بر ما ريز كاندر كوي داد****ما به جان پذرفته ايم از زلف تو بيداد را

گيرم از راه وفا و بندگي يك سو شويم****چون كنيم اي جان بگو اين عشق مادرزاد را

زين توانگر پيشگان چيزي نيفزايد ترا****كز هوس بردند بر سقف فلك بنياد را

قدر تو درويش داند ز آنكه او بيند مقيم****همچو كركس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش كن از يك بوسهٔ شيرين تر از آب حيات****چو دل و جان سنايي طبع فرخ زاد را

غزل شماره 5: باز تابي در ده آن زلفين عالم سوز را

باز تابي در ده آن زلفين عالم سوز را****باز آبي بر زن آن روي جهان افروز را

باز بر عشاق صوفي طبع صافي جان گمار****آن دو صف جادوي شوخ دلبر جان دوز را

باز بيرون تاز در ميدان عقل و عافيت****آن سيه پوشان كفر انگيز ايمان سوز را

سر برآوردند مشتي گوشه گشته چون كمان****باز در كار آر نوك ناوك كين توز را

روزها چون عمر بد خواه تو كوتاهي گرفت****پاره اي از زلف كم كن مايه اي ده روز را

آينه بر گير و بنگر گر تماشا بايدت****در ميان روي نرگس بوستان افروز را

لب ز هم بردار يك دم تا هم اندر تير ماه****آسمان در پيشت اندر جل كشد نوروز را

نوگرفتان را ببوسي بسته گردان بهر آنك****دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را

بر شكن دام سنايي ز آن دو تا بادام از آنك****دام را

1 to 500