تاريخچه مسجد مقدس جمكران محبوب
مشخصات كتاب:
عنوان و نام پديدآور:تاريخچه مسجد مقدس جمكران.
مشخصات نشرقم:مسجد مقدس جمكران، ۱۳۸۵.
مشخصات ظاهري:۶۴ ص
نوبت چاپ:اوّل
چاپ:سرور
تيراژ:20000 جلد
قيمت:250 تومان
شابك:5 074 973 964
مركز پخش:انتشارات مسجد مقدّس جمكران
فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران
تلفن و نمابر:7253700 ، 7253340 0251
آدرس: قم صندوق پستي 617
«حق چاپ مخصوص ناشر است»
شابك:۲۵۰۰ ريال 9649730745:
شماره كتابشناسي ملي:۱۱۰۵۰۳۴
ص: 1
↨
ص: 2
↨
تاريخچه مسجد مقدّس جمكران
ص: 3
↨
ص: 4
↨
بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرَّحِيمِ
تاريخچه مسجد مقدّس جمكران
«يا صاحب الزمان ادركني»
شيخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمي كه از علماي شيعه و از معاصرين شيخ صدوق رحمه الله بوده است، در كتاب خود به نام تاريخ قم، راجع به بناي مسجد مقدّس جمكران از كتاب «مونس الحزين في معرفة الحقّ واليقين» چنين نقل كرده است:
شيخ حسن بن مثله جمكراني كه يكي از افراد صالح است، مي گويد: من شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 393 ه.ق در منزل خود در قريه جمكران خوابيده بودم.
ص: 5
↨
نيمي از شب گذشته بود كه ناگاه عدّه اي از مردم به در خانه من آمده و من را بيدار كردند و گفتند: برخيز و امر مولاي خود حضرت مهدي صاحب الزمان عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلب نموده است.
شيخ حسن مي گويد: برخاستم و (در تاريكي شب) خود را جمع و جور كرده و آماده شدم. از پشت در گفتم: بگذاريد تا پيراهنم را بپوشم. گفتند «هو ما كان قميصك؛
آن پيراهن را نپوش كه پيراهن تو نيست». دست بردم و شلوار خود را برداشتم، ندا آمد كه «ليس ذلك منك فخذ سراويلك؛ آن شلواري كه برداشتي مال تو نيست، شلوار خود را بردار. آن را انداخته و شلوار خود را برداشتم و پوشيدم. آن گاه به طرف كليد رفتم تا درب منزل
ص: 6
↨
را باز كنم، ندا دادند كه «الباب مفتوح؛ درب باز است».
چون به در منزل آمدم جماعتي از بزرگان را ديدم. سلام كردم، آن ها جواب سلام را دادند و مرحبا گفتند. سپس من را به مكاني كه اكنون مسجد جمكران است آوردند، چون خوب نگاه كردم، تختي را ديدم كه فرشي نيكو بر آن پهن شده و بالش هاي فاخر بر آن نهاده و جواني سي ساله بر آن تخت و بر چهاربالش تكيه كرده و پيرمردي هم نزد او نشسته و كتابي در دست دارد و براي آن جوان مي خواند و بيشتر از شصت مرد اطراف او بر روي زمين در حال نماز خواندن بودند كه بعضي جامه هاي سفيد و بعضي ديگر جامه هاي سبز بر تن داشتند.
ص: 7
↨
آن پيرمرد حضرت خضر عليه السلام بود و من را به نشستن امر نمود، آن گاه امام عليه السلام اسم من را بردند و فرمودند: برو به حسنِ مُسلم بگو: پنج سال است كه اين زمين را تصرّف كرده و در آن كشاورزي مي نمايي، و ما آن را خراب مي كنيم. اين زمينِ شريفي است و حقّ تعالي آن را از زمين هاي ديگر برگزيده و شرافت داده است، امسال باز هم اين زمين ها را آماده نموده اي تا در آن به كشت و زرع بپردازي و حال آن كه تو اجازه چنين كاري را نداري، بنابراين هر سود و منفعتي كه تا به حال از اين زمين به دست آورده اي، بايد برگرداني تا در اين مكان مسجدي بنا كنند. خداي عزّوجلّ به خاطر اين امرِ خلافي كه انجام داده اي و آن را جزء زمين خود كرده اي، دو پسر جوان تو
ص: 8
↨
را از تو گرفت؛ امّا تنبيه نشدي، اگر بازهم بخواهي چنين كاري كني، كيفر الهي، آن گونه كه به آن آگاه نباشي، بر تو نازل خواهد شد.
عرض كردم: اي آقا و مولايم! براي اين موضوع بايد نشانه و علامتي داشته باشم؛ زيرا مردم بدون نشانه سخن من را قبول نمي كنند.
امام عليه السلام فرمود: «إنّا سنعلم هناك علامة؛ ما در اينجا علامت و نشانه قرار مي دهيم» تا سخن تو را تصديق نمايند. (در قم) نزد سيّد ابوالحسن برو، به او بگو تا با تو بيايد و حسن بن مُسلم را حاضر نمايد و منافع چندساله را از او بگيرد و به مصرف بناي مسجد برساند. بقيّه مخارج را از قريه رهقِ اردهال كه مِلك ماست بياورند
ص: 9
↨
و ساختمان مسجد را تمام كنند، نصف قريه رهق را بر اين مسجد وقف كرديم كه هر ساله درآمد آن را بياورند و صرف عمارت مسجد نمايند.
به مردم بگو تا به اين مكان رغبت نمايند و آن را عزيز دارند و چهار ركعت نماز در آن بخوانند:
دو ركعت اوّل به نيّت نماز تحيّت مسجد، در هر ركعتي يك بار سوره حمد و هفت بار سوره توحيد «قل هو اللّه أحد» خوانده و ذكر ركوع و سجود را هفت بار تكرار كنند.
دو ركعت دوم را به نيّت نماز امام زمان عليه السلام بخوانند؛ به اين ترتيب كه چون سوره حمد را شروع به خواندن نمايند و به آيه «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ» برسند، آن را صد بار
ص: 10
↨
تكرار كنند و بعد از آن، بقيه سوره حمد را بخوانند، سپس سوره توحيد «قل هو اللّه أحد» را فقط يك بار بخوانند
و آن گاه ذكر ركوع و سجود را هفت بار تكرار نمايند، ركعت دوم را نيز به همين طريق بخوانند. چون نماز را تمام كنند، يك بار «لا إله إِلاّ اللّه» بگويند و سپس تسبيحات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را خوانده و سر به سجده گذارند و صدبار صلوات بر پيغمبر و آلش عليهم السلام بفرستند.
سپس امام عليه السلام فرمودند:
فَمَنْ صَلّيها فَكَأَنَّما صَلّي فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ؛
هركس اين نماز را بخواند مانند آن است كه
در كعبه نماز خوانده باشد.
ص: 11
↨
حسن بن مثله جمكراني مي گويد: من به راه افتادم هنوز چند قدمي نرفته بودم كه دوباره من را صدا زد و فرمودند: بزي ابلق (سياه و سفيد) كه موهاي بسياري دارد در گلّه جعفر چوپان است؛ اگر مردم ده بهاي آن را دادند از آ ن پول وگر نه، از مال خود آن را خريداري كن و فردا شب، به اين مكان بياور و آن را قرباني كن. آن گاه روز هيجدهم ماه مبارك رمضان گوشت آن را بين بيماران انفاق كن، هر مريض و بيماري كه از گوشت آن بخورد حق تعالي او را شفا دهد.
حسن بن مثله مي گويد: به منزل برگشتم و تمام شب را در فكر بودم، تا صبح طلوع كرد و نماز را خواندم، سپس به منزل علي المنذر رفتم و احوال ديشب را با وي گفتم، با
ص: 12
↨
يكديگر به آن جايگاه كه من را شب برده بودند رفتيم. به خدا قسم! ميخ ها و زنجيرهايي كه حدود بناي مسجد را نشان مي داد مشاهده كرديم و آن ها همان نشان و علامتي بود كه امام عليه السلام فرموده بودند.
سپس به طرف منزل سيّد ابوالحسن در قم حركت كرديم. چون به در منزل او رسيديم خادمش را ديديم كه جلوي منزل منتظر ماست. سؤال كرد: تو از جمكران آمده اي؟ گفتم: بلي. گفت: سيّد از سحرگاه منتظر توست. من به داخل منزل رفتم و به سيّد ابوالحسن سلام كردم. جوابي نيكو داد و با احترام زيادي ما را نشاند.
آن گاه قبل از اين كه من چيزي بگويم به من گفت: اي حسن بن مُثله! شب گذشته خوابيده بودم، در خواب
ص: 13
↨
شخصي به من گفت: بامداد مردي به نام حسن بن مثله از جمكران پيش تو مي آيد، آنچه به تو مي گويد او را تصديق كن و بر گفتار او اعتماد نما؛ زيرا سخن او، سخن ماست و بايد قول او را ردّ نكني. از خواب بيدار شدم، تا اين ساعت منتظر تو بودم.
حسن بن مثله مي گويد: من هم تمام احوال شب گذشته را با شرح و تفصيل براي سيّد ابوالحسن بيان كردم. سيّد بلافاصله دستور داد تا اسب ها را زين كرده و بياورند. سوار اسب ها شديم و به راه افتاديم، چون به نزديك ده رسيديم، جعفر چوپان گلّه اش را در كنار جاده مي چرخانيد. من به ميان گلّه رفتم، ناگاه بزي كه از عقب گوسفندان مي آمد به طرف من دويد، آن بز را گرفته و به
ص: 14
↨
نزد جعفر چوپان آوردم، تا بهاي آن را بدهم، جعفر سوگند ياد كرد كه من هرگز اين بز را نديده ام و در گلّه من هم نبوده است، به جز امروز كه هرچه خواستم آن را بگيرم نتوانستم تا اكنون كه به نزد شما آمد.
پس بز را همچنان كه امام عليه السلام فرموده بود در آن جايگاه آورديم و ذبح نموده و گوشت آن را بين بيماران تقسيم كرديم و همه شفا يافتند.
سيّد ابوالحسن، حسن مسلم را احضار كرد و منافع چند ساله زمين را از او گرفت و امر كرد تا وجوه در آمد روستاي رهق را نيز آوردند و مسجد را بنا كردند و با چوب پوشانيدند.
سيّد ابوالحسن الرضا زنجيرها و ميخ ها را به قم برد
ص: 15
↨
و در منزل خود گذاشت و بيماران مي رفتند و خود را به آن ها مي ماليدند و خداي تعالي شفاي عاجل مي داد.
پس از فوت او فرزندش بيمار شد، وي به سر صندوقي كه زنجيرها و ميخ ها در آن نگهداري مي شد رفت تا به وسيله آن ها شفا يابد، امّا هنگامي كه در صندوق را باز كرد اثري از زنجيرها و ميخ ها نبود و هر چه مردم جست و جو كردند فايده اي نبخشيد.
ص: 16
↨
عناوين اصلي كتاب شامل:
دعاي فرج؛ دعاي عهد؛ تشرّف مرحوم شيخ محمّدتقي بافقي خدمت امام زمان عليه السلام در مسجد جمكران؛ شفاي سرطان پسر بچّه سنّي حنفي زاهداني در مسجد جمكران قم؛ شرح ماجرا از زبان مادر نوجوان سرطاني شفايافته؛ برخي از وظايفي كه شيعيان و دوستان امام زمان عليه السلام نسبت به آن حضرت دارند؛ توّسل به امام زمان عليه السلام
جزییات کتاب
- دیجیتالی
- 1
- 16159
- 1105034
- رایگان
- 9649730745
- 1