- مشخصات كتاب
- نام و نسب و دوران كودكي آقا نجفي
- رفتن به قوچان براي ادامه تحصيل
- از مشهد به اصفهان
- راهي عتبات عراق
- اشتهار آن مرحوم به «آقا نجفي»
- استادان وي در نجف
- نيل به مقام اجتهاد
- دوران تحصيل در نجف
- قرض داشتن و مشقّت آقا نجفي
- تأهّل اختيار كردن آقا نجفي
- آخرين سالهاي توقف در نجف و مراجعت به ايران
- اقامت در قوچان
- فرجام
- آثار و تأليفات آقا نجفي
- نمايه اي از عالم برزخ
- لحظه مرگ(11)
- پرسش و پاسخ قبر
- آشنايي با «هادي»
- بررسي اعمال عمر
- فشار قبر
- توشه سفر
- بي مهري بازماندگان
- ملاقات امامزادگان و علما
- گله از بيمهري بازماندگان
- جدايي از «هادي»
- آشنايي با «جهالت» سياه؛ سمبل زشتيها
- منزل اوّل بدون هادي
- آسايش موقت
- گوشهاي از كيفر كردار
- ورود به شهر ولايت
- در شهر «محبّت»
- پيمودن راه باريك و پر سنگلاخ
- ديدار با هادي و سفارش او
- هديهاي از وادي السلام
- در سرزمين «زنا»
- در سرزمين «شكم پرستي و تن پروري»
- وادي زشتيها و زيباييها
- در سرزمين «شهوتِ زبان»
- ورود به سرزمين رحمت
- جواز عبور
- در سرزمين «حرص»
- در سرزمين «حسد»
- در نزديكي پايتخت وادي السّلام
- فروزان شدن آتش عشق
- شعلههاي آتش غيبت
- انقلاب در وادي امن
- شورش انتقام
- ديداري از برهوت
- طلب فرج و گشايش
- فهرست منشورات مسجد مقدّس جمكران
- پي نوشت ها
متولد شده و در همان ده به مکتب خانه رفته است.
مرحوم آقا نجفی در کتاب سیاحت شرق شرح احوال و عمر خود را به خط خود نوشته که در آن می خوانیم: در زمستانی که ده ساله بودم، تمام کتب فارسی که مرسوم بود در مکتب خوانده شود، خواندم. حتی ترسّل (نامه نگاری)، خطهای شکسته و نصاب و معمای زیاد و رسم الخط کم صلا و خط شجری و حساب جمل و اعداد هندسی را فرا گرفتم …
پدرش با اینکه اهل علم نبوده، اصرار داشته که فرزندش برای ادامه تحصیل همچنان به مکتب برود، ولی خود درباره ادامه درس رغبت نشان نمی داده، چنان که می نویسد: اوایل میزان (برج هفتم) بود که پدرم گفت: برو به مکتب.
گفتم: مکتب فایده ای ندارد، من برای تو هزار کار می کنم که بهتر از مکتب باشد. مکتب رفتن برای من سخت بود و به کارهای خارجی، نهال کاری، بعد از آن به درو و دسته کشی و بعد از آن خرمن کوفتن و کاه و دانه کشیدن و آبیاری کردن اراضی در نسق جهت شخم آینده با آنکه فوق الطاقه بود، شایق تر بودم. به پدرم گفتم: فارسی خواندن و نوشتن را به قدر کفایت یاد گرفته ام با چیزهایی دیگر که در دهات بیش از این فایده ندارد و تو هم در کار زراعت تنهایی.
گفت: بیش از این حرف مزن که من هیچ به حرف های تو گوش نمی دهم، به قول خودت خیلی بی حیا و جسور شده ای، همه علما و فضلا نفهمیده اند و تو تنها فهمیده ای؟! البته باید به مکتب بروی، عادت به بازی گوشی کرده ای.
گفتم: به کدام مکتب بروم، چون آخوند گفت: من بعد