((آفتاب آفرينش ))
مثنوي هي مرا از بر كنيد
درد دلهاي مرا باور كنيد
يا علي دنيا فريبستان شده ست
آدميت غرق در عصيان شده است
يا علي انسان به غارت مي رود
روز و شب به دنبال پوچي مي رود
در فريبستان دنيا گم شديم
ما همه بازيچه ي مردم شديم
ما دچار عادت هر روزه ايم
ما همه مردان عصر موزه ايم
از غرور ما منيت مي چكد
لگه هاي جاهليت مي چكد
روبرو شيرين زباني مي كنيم
پشت سر نامهرباني مي كنيم
اي انيس خلوت شبهاي من
اي تو آگه از شبِ غمهاي من
اشتياق شدت افزايم ببين
شور مجنون در سراپايم ببين
جويبار اشك من سيلاب شد
سينه ام از عشق تو بي تاب شد
آفتاب آفرينش روي توست
قبله گاه آهل بينش كوي توست
در به روي شب پرستان بسته ايم
از حماقت هاي انسان خسته ايم
يا علي ما با غمت خو كرده ايم
امشبي را بر درت رو كرده ايم
شيعه از روز ازل پابند توست
مهر و ماه و آسمان در بند توست
ما به نور تو خدا را ديده ايم
در حضور تو خدا را ديده ايم