اشعار
بیشتر...
محمد رفیع درمیانی (لامع) از شاعران توانا و والای قرون 11 و 12 هجری قمری بوده که ترجیعبندی در نعت حضرت صاحبالزمان(عج) دارد که بعضی از بندهایش به شرح زیر است:
ای فضای بارگاهت برتر از حدّ بیان
آنچه بر عالم نهان شد نزد تو آمد عیان
گر دو عالم را به خاک درگهت بارد کسی
باشد این سودا به نزد قدردانان رایگان
فیض عامَت میرسد بر خلق عالم دم به دم
نیست جایز اهل همت را به حاجت امتحان
کی بود یارب که گردم در حریمت باریاب
وین سخن را دم به دم سازم ز دل وِرْد زبان
کای حریم بارگاهت کعبه اهل جهان
وی وجود باکمالت صاحب عصر و زمان
.... وقت آن شد کز حریم غیب سر برآوری
کار چون بر خلق مشکل شد نمایی داوری
داورا! تا کی بود ماه جمالت در نقاب؟
تا به کی داری روا بر خلق این غارتگری؟
وقت شد کز صفحه ایام شویی زنگ جور
و ز عدالت مر ضعیفان را نمایی یاوری
وقت شد کز جود و لطف و عدل و اخلاقحَسَن
فوج ظلم و جور و طغیان را نمایی عسگری
تا که لامع در رکابت از صمیم دل کُنَد
با زبان عذرگو, زین لفظ، معنی گستری[28]
ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه
ای راز نُه فلک ز جبینت عیان همه
در دامن تو حاصل دریا و کان همه
اسرار چار دفتر و مضمون نُه کتاب
در نقطه تو ساخته ایزد نهان همه
قدوسیان به امر خداوند امر و نهی
پیش تو سر گذاشته بر آستان همه
در خدمت تو تازه نهالان آسمان
استادهاند بر سر پا چون ستان همه
در آسمان ز شوق لب جانفشان تو
وا کردهاند همچو صدفها دهان همه
پاس نفس بدار و قدم را شمرده زن
دارند چشم بر تو درین کاروان همه
این، آن غزل که اوحدی خوشکلام گفت
«ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه».[29]
صاحب عصر
تَنِ خامه دارد سرخوشنوایی
کند بلبل آهنگ دستانسرایی
بیا مطرب امشب ره تازه سرکن
ملولیم از رند و پارسایی
دهد ارمغان کلک معنی نگارم
به صورتطرازان چین و ختایی
امام امم، صاحب عصر، مهدی
که نامش علم شد به مشکل گشایی
ز تشریف ابر کَفَش, در بهاران
کند شاهد غنچه، گلگون قبایی
ز گرد سُمِ دشتپیما سمندش
برد دیده مهر و مه روشنایی
به وصفت فرو مانده غواص فکرم
که بار آرد اندیشه, حیرت فزایی
جدایی ز خاک درت نیست ممکن
کز او دیدهام جذبه کهربایی
لبم چون صدف پیش فیض تو باز است
ز ابر کفت قطره دارم گدایی
حزین خامه سر کن که وقت دعا شد
نفس را به تأثیر ده آشنایی
بدرالدین قوامی رازی، از سخنسرایان نیمه اول قرن ششم هجری، در منقبت حضرت مهدی(عج) چنین میسراید:
ز بعد علی یازده سیّدند
به میدان دین در, ز عصمت سوار
همه پاک و معصوم و نصّ از خدای
پیمبر وقار و فرشته شعار
ز جدّ و پدر یافته علم دین
نه از روزگار و نه ز آموزگار
یکی مانده ز ایشان نهان در جهان
جهانی از او مانده در انتظار
چو آید: سپر مدت مصلحت
نشیند ز باران رحمت غبار
برون آید از کنج، عیّار دین
جهان را ز عدلش بگردد عَیار
ز کعبه ندا در دهد جبرئیل
که باطل نهان گشت و حق آشکار
خواجوی کرمانی نیز در ترکیببندی که در مدح چهارده معصوم(ع) سروده است، بندی را به منقبت حضرت ولیّ عصر(عج) اختصاص داده است:
به مقدم خلف منتظر امام همام
مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مقام
شعیب مدین تحقیق حجت القائم
عزیز مصر هُدا مهدی سِپِهر غلام
خطیب خطه افلاک منهی ملکوت
ادیب مکتب اقطاب محیی اسلام
شه ممالک دین صاحبالزمان که زمان
به دست رایض طُوعش سپرده است زمام
به انتظار وصول طلیعتش خورشید
زند درفش درخشنده صبحدم بر بام
نه در ولایت او در خور است رایت ریب
نه با امامت او لایق است آیت غِیب
ابن یمین فریومدی، از شاعران قرن هشتم هجری، ضمن قصیدهای، حضرتخاتم الانبیاء(ص) و دیگر پیشوایان معصوم(ع) از جمله امام مهدی(عج) را مدح کرده است:
چون گذشت زو, تقی را دان امام, آنگه نقی
پس امام عسکری, اهل هدا را پیشواست
بعد ازو صاحب زمان کز سالهای دیرباز
دیدهها را انتظار روی آن فرخ لقاست
چون کند نور حضور او جهان را با صفا
هر کژی کاندر جهان باشد شود یکباره راست
این بزرگان هر یکی را در جناب ذوالجلال
از بزرگی رفعتی فوق السماوات العلی است
سراپا كويريم و چشمانتظاري
كه يك روز، يكريز بر ما بباري
بيا جامهات را به جنگل بپوشان
كه قرآن برويد، قناري قناري
و مردابهايي كه در خواب هستند
بياشوبشان، آي، همواره جاري!
در اينجا كه تصوير باران مجازيست
چه زيباست در چشمت آيينهكاري
تو روشنتر از آني، اي نور غيبي،
كه خورشيدها را به ياري بياري
قسم ميخورم شب پُر از خستگي شد
به آن كهكشاني كه در چشم داري
خبر از ظهور تو ميداد، اي عشق!
نسيمي كه ميرفت با بيقراري...
ابراهيم رسكتي
حالا سه شب گذشته كه من توي اين اتاق...
شبهاي من ولي همه بيماه، بيچراغ
فنجان چاي سرد شده... رختهاي چرك
ظرف غذا كه پخته و سر رفته از اجاق
خودكار بيك و كاغذ بيكار روي ميز
حتّي براي شعر ندارم دل و دماغ
پر كرده است خلوت پاييزي مرا
يك گربه پشت پنجره، يك صبح پر كلاغ
دورم من از تو، ماهي دور از زلال آب
دور از توام، پرندة دور از هواي باغ
سرد است خانه، منتظرم تا بياورد
از تو كلاغ قصّه، خبرهاي داغ داغ
من در كدام لحظه به چشم تو ميرسم؟
تو در كدام ثانيه مياُفتي اتفاق...؟!
انسيه موسويان
وقتي دوباره پُر شده از بُت جهانمان
شرك است، ذكر نام خدا بر لبانمان!
اهريمنانه باعث شرمِ خدا شديم
گُم باد از صحيفة عالم، نشانمان
نفرين به ما، به خاطر يك لقمه بيشتر
وا شد به سوي هر كس و ناكس، دهانمان
تير و كمان، به دست گرفتيم تا مباد
غرق پرندهها بشود آسمانمان
در فكر طرح وسوسة سيب ديگريست
شيطان، هم او كه جا زده خود را ميانمان
وقت حضور توست، مخواه آخرين اميد
بيقهرمان تمام شود داستانمان
مسلم محبّي
با چتر آبيات به خيابان كه آمدي
حتماً بگو به ابر، به باران، كه آمدي
نمنم بيا به سمت قراري كه در من است
از امتداد خيس درختان كه آمدي
امروز، روز خوب من و، روز خوب توست
با خندهروييات بنمايان كه آمدي
فوارههاي يخزده يكباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان كه آمدي
شب مانده بود و هيبتي از آن نگاه تو
مانند ماه تا لب ايوان كه آمدي
زيبايي رها شده در شعرهاي من!
شعرم رسيده بود به پايان كه آمدي
پيش از شما خلاصه بگويم ادامهام،
نه احتمال داشت، نه امكان، كه آمدي
گنجشكها ورود تو را جار ميزنند
آه اي بهار گُمشده... اي آنكه آمدي!
فرهاد صفريان
اي چشمه ي نور كهكشان
اي عشق زمين و آسمان
اي جانِ جهان نماي عالََم
اي چهره دلگشاي عالَم
رخسار تو دلرباترين است
غارتگر هر چه عقل و دين است
دل مي تپد از غم فراقت
از هجر غمت ، نمانده طاقت
كوي تو بهشت عاشقان است
ياد تو بهار جسم و جان است
اي حيدر ثانيِ زمانه
تيغ دو دَمَت بكش ميانه
بشكن بت و بت پرست و بت ساز
تا دينِ نبي شود سرافراز
روزي كه ظهور مي كني تو
عالَم همه نور مي كني تو
جمعي به وصال تو رسيدند
بي واسطه چهره ي تو ديدند
اي اختر تابناك توحيد
از نور تو بهره برده خورشيد
در گلشن معرفت كنم سير
دل بر تو سپرده ام نه به غِير
تا عشق تو در دلم مكان كرد
خون از مژگان من روان كرد
شور دگري به جان ما كن
سوز سحري به ما عطا كن
يا رب برسان گل وفا را
آن منجي آل مصطفي را
من مشتري نگاه اويم
او هست ، تمام آرزويم
مهدیهادی
مهدی هادی امام ظاهر و باطن که هست
قائم آل محمد حجت پروردگار
آن به صورت غایب و حاضر به معنی نزد عقل
آن به ظاهر در نهان اما به باطن آشکار
طالب خون شهیدان به ناحق ریخته
مرهم دل¬های مجروحانِ از ماتم فِگار
ذوالفقار شاه مردان برکشد چون از نیام
خوش بر آرد از نهاد دشمنان خود دِمار
اختلاف جمله مذهبها برافتد از میان
جمله کشتیها به یک جا زین یَم آید بر کنار
تا برآید آفتاب دین ز ابر ارتیاب
تا شود در گرد کثرت عین وحدت آشکار
گردد از بس انتظام خلق در عهد خوشش
جمله عالم یکی شهر و در او یک شهریار
جلوه معشوق بر عاشق قیامت میکند
شیعه را قسمت بود در عهد او عمر دوبار
معنی رِجْعَت همین باشد به پیش شیعیان
گر مخالف منکر رجعت بود باکی مدار
از تشیع غیر عشق و عاشقی باور مکن
کی توان بیعشق کردن، اهل و مال و جان نثار
چون توان دیدن پس از مردن همان دیدار دوست
گر دلم فیاض جان زین مژده من معذور دار.
صاحب عالم
صاحب عالم, محمد بن حسن آن¬
که
علم علی دارد و کمال محمد
مهدی آخر زمان که همت وجودش
اَفعی اِفساد را خواصِّ زمرد
لطف تو چون فیض عشق نامتناهی
علم تو چون جود واجبی به در از حد
رأی تو میگفت شمع مجلس طورم
دست بر آورد آفتاب که اَشْهَد
بُرج اولیا
صد هزاران اولیا روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدی¬ای از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی هادی است تاج اتقیا
بهترین خلق, برج اولیا
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده عَطّارْتْ ثناخوان آمده
عطار نیشابوری
قطب زمان
مهدی شه قیوم حی دیّان دین دیموم حی
قطب زمان معصوم حی آن خالق نور و ظلم
این دور در بود وجود، او مرکز جود وجود
او اصل مقصود وجود، او وجه خلاق العدم
فعل و صفاتش در نما، فعل و صفات کبریا
اسماء ذات ذو العلاء، شد بهر او اسم و علم
تخم نبوت را ثمر بحر ولایت را گهر
وجه حقیقت را بصر دیر هویت را صنم
باز آمدم انور ثنا گیرم ز سر مدح رضا
آن جان جان اولیا سلطان فیاض النعم
آن بوالحسن فرد صَمَد موسی بن جعفر را ولد
کز نقش شیر آرد اسد چون بردهد فرمان بدم
جاری چو گشت از قدرتش نطقم کنون در حضرتش
از جان سرایم مِدْحَتش تا می¬توانم دم به دم
شاهیکه در ذات وصفتپاک است از وصف و سمت
هم از حدود وز جهت، هم از حدوث وز قدم
حق را ظهور بر حق او هم مظهر حق هم حق او
مصداق ذات مطلق او اندر عیان و در کِتَم
پیشوای اهل هدایت
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحظه خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر
کدام گوشه ی منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...
شاید
حاج محمد رضا آقاسی
وقتي دوباره پُر شده از بُت جهانمان
شرك است، ذكر نام خدا بر لبانمان!
اهريمنانه باعث شرمِ خدا شديم
گُم باد از صحيفة عالم، نشانمان
نفرين به ما، به خاطر يك لقمه بيشتر
وا شد به سوي هر كس و ناكس، دهانمان
تير و كمان، به دست گرفتيم تا مباد
غرق پرندهها بشود آسمانمان
در فكر طرح وسوسة سيب ديگريست
شيطان، هم او كه جا زده خود را ميانمان
وقت حضور توست، مخواه آخرين اميد
بيقهرمان تمام شود داستانمان
مسلم محبّي
• مُنتظرم تا...
حالا سه شب گذشته كه من توي اين اتاق...
شبهاي من ولي همه بيماه، بيچراغ
فنجان چاي سرد شده... رختهاي چرك
ظرف غذا كه پخته و سر رفته از اجاق
خودكار بيك و كاغذ بيكار روي ميز
حتّي براي شعر ندارم دل و دماغ
پر كرده است خلوت پاييزي مرا
يك گربه پشت پنجره، يك صبح پر كلاغ
دورم من از تو، ماهي دور از زلال آب
دور از توام، پرندة دور از هواي باغ
سرد است خانه، منتظرم تا بياورد
از تو كلاغ قصّه، خبرهاي داغ داغ
من در كدام لحظه به چشم تو ميرسم؟
تو در كدام ثانيه مياُفتي اتفاق...؟!
انسيه موسويان
• خبر از ظهور تو...
سراپا كويريم و چشمانتظاري
كه يك روز، يكريز بر ما بباري
بيا جامهات را به جنگل بپوشان
كه قرآن برويد، قناري قناري
و مردابهايي كه در خواب هستند
بياشوبشان، آي، همواره جاري!
در اينجا كه تصوير باران مجازيست
چه زيباست در چشمت آيينهكاري
تو روشنتر از آني، اي نور غيبي،
كه خورشيدها را به ياري بياري
قسم ميخورم شب پُر از خستگي شد
به آن كهكشاني كه در چشم داري
خبر از ظهور تو ميداد، اي عشق!
نسيمي كه ميرفت با بيقراري...
ابراهيم رسكتي
با چتر آبيات به خيابان كه آمدي
حتماً بگو به ابر، به باران، كه آمدي
نمنم بيا به سمت قراري كه در من است
از امتداد خيس درختان كه آمدي
امروز، روز خوب من و، روز خوب توست
با خندهروييات بنمايان كه آمدي
فوارههاي يخزده يكباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان كه آمدي
شب مانده بود و هيبتي از آن نگاه تو
مانند ماه تا لب ايوان كه آمدي
زيبايي رها شده در شعرهاي من!
شعرم رسيده بود به پايان كه آمدي
پيش از شما خلاصه بگويم ادامهام،
نه احتمال داشت، نه امكان، كه آمدي
گنجشكها ورود تو را جار ميزنند
آه اي بهار گُمشده... اي آنكه آمدي!
فرهاد صفريان
1 ٭ ٭ ٭
نه شرم و حيا، نه عار داريم
از تو امّا گِله بيشمار داريم
از تو ما منتظر تو نيستيم
آقاجان تنها همه «انتظار» داريم از تو...!
2 ٭ ٭ ٭
هر روز به دنبال جوابي ديگر هر روز كشيدهام
عذابي ديگر هر شب به هواي ديدنت
از خوابي آسيمه دويدهام به خوابي ديگر
3 ٭ ٭ ٭
اي عشق! بيا كه سينههامان شد
چاك «اين النّبأ العظيم؟»،
گشتيم هلاك چشمي كه تو را نديده باشد
كور است خون شد دل ما،
«متي ترانا و نراك»
4 ٭ ٭ ٭
در تاك مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟
اي بيخبران كه مُنكر صبح شديد
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
5 ٭ ٭ ٭
يك عمر تو زخمهاي ما را بستي
هر روز كشيدي به سرِ ما دستي
شعبان كه به نيمه ميرسد آقاجان!
ما تازه به يادمان ميآيد هستي!
6 ٭ ٭ ٭
اين ماه كه چون چراغ تو ميسوزد
عمريست كه در فراق تو ميسوزد
خورشيد كه هر روز تو را ميبيند
در آتش اشتياق تو ميسوزد
7 ٭ ٭ ٭
اي اصل اميد! بيمها را درياب باباي همه!
يتيمها را درياب هر چند خدا خودش كريم است،
آقا! لطفي كن و ياكريمها را درياب
8 ٭ ٭ ٭
شد بسته در هر دو جهان،
از بس كه... خشكيد زمين و آسمان،
از بس كه... بد نيست
اگر كمي خجالت بكشيم
خون شد دل صاحبالزّمان، از بس كه...؟!
9 ٭ ٭ ٭
درسي كه مرور ميكني،
عاشوراست هر جا كه عبور ميكني،
عاشوراست اي وارث زخمهاي هفتاد و دو تن روزي كه ظهور ميكني،
عاشوراست جليل صفربيگي
((آفتاب آفرينش ))
مثنوي هي مرا از بر كنيد
درد دلهاي مرا باور كنيد
يا علي دنيا فريبستان شده ست
آدميت غرق در عصيان شده است
يا علي انسان به غارت مي رود
روز و شب به دنبال پوچي مي رود
در فريبستان دنيا گم شديم
ما همه بازيچه ي مردم شديم
ما دچار عادت هر روزه ايم
ما همه مردان عصر موزه ايم
از غرور ما منيت مي چكد
لگه هاي جاهليت مي چكد
روبرو شيرين زباني مي كنيم
پشت سر نامهرباني مي كنيم
اي انيس خلوت شبهاي من
اي تو آگه از شبِ غمهاي من
اشتياق شدت افزايم ببين
شور مجنون در سراپايم ببين
جويبار اشك من سيلاب شد
سينه ام از عشق تو بي تاب شد
آفتاب آفرينش روي توست
قبله گاه آهل بينش كوي توست
در به روي شب پرستان بسته ايم
از حماقت هاي انسان خسته ايم
يا علي ما با غمت خو كرده ايم
امشبي را بر درت رو كرده ايم
شيعه از روز ازل پابند توست
مهر و ماه و آسمان در بند توست
ما به نور تو خدا را ديده ايم
در حضور تو خدا را ديده ايم
چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن
به رخت نگاه کردن ، سخن خدا شنیدن
تا نبینم رخ زیبای تو را مهدی جان
دلم آرام نگیرد به خدا مهدی جان
نیمه جانی که به تن مانده نثار تو کنم
تا ببینم رخ زیبای تو را مهدی جان
یابن زهرا راه را گم کرده ایم
چهره ی دلخواه را گم کرده ایم
ما تو را در قعر چاه انداختیم
یوسف ما چاه را گم کرده ایم
ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان می آید
خوش است گر مسافری رسد سلامت از سفر
چه شد که قصد باز گشت از این سفر نمی کنی؟
نگر به خیل سائلان به سامرا و جمکران
چرا ز باب خانه ات سری به در نمی کنی؟
مهدی جان ، تو سرود ابر و باران ، و ترانه بهاران ،
همه دشت،
انتظارت...
بارالها ، منزل آن دلبر یکتا کجاست ؟
آنکه سوزاند غم هجران او دلها کجاست؟
پرچم سرخ حسینی بر فراز گنبدش
پرسد از باد صبا خونخواه عاشورا کجاست ؟
چشم امید خویش ز اغیار بسته ایم
در انتظار مقدم پاکت نشسته ایم
عزیزا کاسه ی چشمم سرایت
میان هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشیند خار مژگانم به پایت
«امام خمینی (ره)»
باز فصل گل رسید و باغها در انتظار
پس گل نرگس چه شد آن دلبر یکتا کجاست ؟
مهدی جان !
اگر ما را به خیمه گاهت راهی نیست ، حرفی نیست ... ، تنها پیراهنت را که با عطر وجودت در آمیخته است . بر صورتمان افکنند ، باشد تا بیناییمان را به دست آوریم ، و به مسرت درآییم ، و در امن و امانت پناه گیریم.
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
باز فصل گل رسید و باغها در انتظار
پس گل نرگس چه شد آن دلبر یکتا کجاست؟
آنکه گرید روز و شب از داغ جانسوز حسین (ع)
ناله ها دارد به یاد زینب کبری کجاست؟
یا مهدی که لطف خدا از تو جلوه کرد
یا مهدی ای به نور وصفا احمدی دگر
ای آنکه ذوالفقار علی دستیار توست
با این چنین مهابت و فر حیدری مگر؟
ز سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم چون شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم